- موجودی: موجود
- مدل: 199590 - 12/6
- وزن: 0.30kg
مرگ در می زند
نویسنده: وودی آلن
مترجم: حسین یعقوبی
ناشر: چشمه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 192
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1386 - دوره چاپ: 3
کیفیت: نو ؛ مزین به نوشته و امضای مترجم
مروری بر کتاب
مرگ یه تصویر نمادین از نبودنه و همون طور که خودتون می دونین چیزی که نباشه نمی تونه وجود داشته باشه ... بنابراین مرگ وجود نداره و فقط یه توهمه
وودی آلن نویسنده ، بازیگر، کارگردان و آهنگساز آمریکایی متولد 1935 نیویورک. در سال 1977 با فیلم آنی هال موفق به کسب اسکار کارگردانی و فیلمنامه شد. او تا پایان سال 2004 ، 35 فیلم ساخته که اکثر آن ها مورد استقبال گرم منتقدان و روشنفکران قرار گرفته است.او در دهه هفتاد ضمن فعالیت در عرصه سینما ، برای مطبوعات نیز مطالب طنز می نوشت مجموعه این نوشته ها در سه کتاب «تسویه حساب» ، «بی بال و پر» و «عوارض جانبی» گردآوری و منتشر شده است.«مرگ در می زند» گزیده ای از داستان ها ، مقالات و نمایشنامه های طنز این سه کتاب است ، گواهی بر قریحه سرشار و طنز خاص و منحصر به فرد آلن....
نمایش در اتاق خواب خانهی دو طبقه نات اکرمن رخ میدهد که جایی در کیوگارد نز واقع است. کف اتاق کیپ تا کیپ با قالی فرش شده است. یک تختخواب دو نفره ی بزرگ و یک میز توالت بزرگ. اتاق اسباب و اثاثه و پرده مفصل دارد، و روی دیوارها چند تابلوی نقاشی و یک دماسنج زشت آویزان است. به هنگام بالارفتن پرده، موسیقی ملایمی به گوش میرسد. نات اکرمن، تولیدکنندهی لباس، پنجاه وهفت ساله، طاس وشکم گنده، روی تخت دراز کشیده و روزنامهی دیلینیوز فردا را دارد تمام میکند. لباس حمام به تن و دم پایی به پا دارد، و در پرتو چراغی که روی میز سفید کنار تخت است، مطالعه میکند.
زمان نزدیک نیمه شب است. ناگهان صدایی میشنویم، و نات روی تخت به حال نشسته در میآید و به پنجره نگاه میکند. نات: این دیگه چی یه؟ شبح تیره ی شنل پوشی ناشیانه میکوشد از پنجره بالا بیاید. این جناب مزاحم باشلق و لباس چسبان سیاهرنگی پوشیده است.
باشلق سرش را پوشانده است، اما چهرهی میانسال و سفید سفیدش را میبینیم. به ظاهر چیزی است شبیه نات. با صدای بلند نفس نفس میزند و لبهی پنجره میلغزد و داخل اتاق بر زمین میافتد. مرگ: (چون کس دیگری نمیتواند باشد!) یا عیسی مسیح، کم مونده بود گردنم بشکنه. نات: مات و مبهوت نگاه میکند. شما کی هستی؟ مرگ: مرگ.
نات: کی؟ مرگ: ببینم ـ میشه بشینم؟ کم مونده بود گردنم بشکنه. مثل برگ دارم میلرزم. نات: شما کی هستی؟ مرگ: عرض کردم که مرگ. ببینم، یه لیوان آب پیدا میشه؟ نات: مرگ؟ منظورت چی یه، مرگ؟ مرگ: تو چه ت ئه؟ مگه لباس سیاه و صورت سفیدم رو نمیبینی؟ نات: چرا. مرگ: ببینم امشب شب جشن قدیسی ـ چیزی یه؟ نات: نه. مرگ: پس من مرگ ام دیگه. حالا میشه یه لیوان آب ـ یا آب معدنی ئی ـ چیزی ـ بهم بدی؟ ...