- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 157348 - 69/3
- وزن: 0.36kg
مرقع صد برگ
نویسنده: بیدل دهلوی
گزینش و شرح: محمدکاظم کاظمی
ناشر: سپید باوران
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 120
اندازه کتاب: رقعی کاغذ نخودی - سال انتشار: 1388 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
صد رباعی از بیدل
هر دیده که عبرتی نگیرد، کور است هر شهد که لذّتی نبخشد، شور است رختی که تغیر نپذیرد، کفن است آن خانه که تبدیل نیابد، گور است بیدل نوعی رباعی خاص دارد که در سنّت رباعیسرایی فارسی کمتر دیده شده است. در غالب رباعیهای فارسی (و البته بسیاری از رباعیات بیدل نیز)، مصراع چهارم «مرکز رباعی» است و سه مصراع دیگر در خدمت آن.
ولی در این نوع رباعی گویا هر چهار مصراع موازی هماند. اینجا چنین نیست که در سه مصراع اول پتک را بالا برده و در مصراع چهارم بر سندان کوبیده باشیم، بلکه گویا چهار ضربه متوالی و مشابه بر سندان میخورد که هم به کلام تحرّک خوبی میبخشد و هم رباعی را از شکل کلیشهایاش به در میآورد.
بیدل شاعر بزرگ زبان فارسی بیشتر به اعتبار غزل شهرت دارد. چون غزل قالبی است پر قابلیت و وی در این کار سنگ تمام گذاشته است. اما رباعیهای بیدل نیز جاندار و خیرهکننده است. در رباعیات بیدل میتوان به بسیاری از آداب و رسوم، اعتقادات، رفتارهای اجتماعی و طرز زندگی مردم آن روز گار دست یافت. یکی دیگر از مباحثی که در رباعیات بیدل به نسبت غزلهای او بیشتر جلوه دارد نقد و تحیل اوضاع شعر و ادب در آن زمان و در آن سامان است و تفاوت دیگر رباعیهای بیدل با غزل های او، شفافیت و وضوح آنهاست.
گردآورنده این مجموعه با شرح رباعیها، کتاب را از قالب یک گزیده بیرون آورده است و با این کار هم زمینه آشنایی بیشتر با شعر بیدل برای مخاطب فراهم شده است و هم با توجه به این که تاکنون چند گزیده جداگانه از رباعیها بیدل منتشر شده، از موازیکاری نیز دوری کرده است.
بر زور ننازی که زبون سازندت
گردن نفرازی که بیاندازندت
ای قلب بلای امتحان نزدیک است
بگداز از آن پیش که بگدازندت
***
آن حسن که آیینه امکان پرداخت
هر ذره به صد هزار خورشید نواخت
با این همه جلوه بود در پرده غیب
تا انسان گل نکرد خود را نشناخت
***
بیدل! اسرار کبریایی دریاب
رمز به حقیقت آشنایی دریاب
غافل ز حقی به علت صحبت خلق
یکدم تنها شو و خدایی دریاب
***
فهم بشری گرچه کمالانجام است
در کنه علی سعی، خیال خام است
جز عجز آنجا نمیتوان بردن پیش
کان عالم ذوالجلال والاکرام است
***
نگاه وحشی لیلی چه افسون کرد صحرا را
که نقش پای آهو چشم مجنون کرد صحرا را
دل از داغ محبت گر به این دیوانگی بالد
همان یک لاله خواهد طشت پرخون کرد صحرا را
***
نفس آشفته می دارد چو گل جمعیت ما را
پریشان می نویسد کلک موج احوال دریا را
در این وادی که می بایدگذشت از هر چه پیش آید
خوش آن رهرو که در دامان دی پیچید فردا را