- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 176381 - 71/3
- وزن: 0.33kg
مرغ سحر ناله سر کن
نویسنده: محمدتقی ملک الشعرای بهار
مقدمه: مهرداد بهار , محمدرضا شفیعی کدکنی
ناشر: مروارید
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 212
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1380 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
گزینه اشعار ملک الشعراء بهار
میرزا محمد تقی متخلص به بهار، در روز پنجشنبه 18 آذر 1265ش. در محله سرشور مشهد به دنیا آمد. پدرش میرزا محمد کاظم، متخلص به صبوری که خود شاعر و ملک الشعرای آستان قدس و از نوادگان احمد صبور کاشانی (متوفای 1192) شاعر سرشناس عهد فتحعلی شاه بود، وی را تربیت کرد.بهار در این خانواده ادب پرور، در مکتب خانه های آن روزگار نشو و نما یافت و اولین تجربیات شعر و شاعری خود را به دست آورد.
جز پدر، نزد بزرگان آن روزگار مشهد، چون میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری، صیدعلی خان درگزی و عبدالرحمن شیرازی تحصیلات خود را تکمیل کرد. در عین حال، همراه پدر در مجامع سیاسی نیز شرکت می جست و خود را برای آینده ای پرفراز و نشیب و پر حادثه، آماده می ساخت. در هجده سالگی (1283ش.) پدرش درگذشت و او سرپرستی خانواده را بر عهده گرفت.
در همین زمان، منصب ملک الشعرایی نیز به او واگذار شد. همین موضوع باعث شد تا او بر دامنه مطالعات خود بیفزاید.ما شعر و شاعری، روح تشنه و جوینده او را سیراب نمی ساخت. از این رو، آرام آرام وارد جریانات سیاسی و اجتماعی آن روزگار شد.
بعد از آن همه فعالیت سیاسی، اجتماعی و مطبوعاتی، سرانجام در زمستان 1325 علائم بیماری سل در بهار پدیدار شد و به دنبال این بیماری ممتد، او در صبحی بهاری در سال 1330 وفات یافت.
پیکر پاک این بزرگ مرد تاریخ، ادب و فرهنگ ایران، طی مراسم باشکوهی در آرامگاه ظهیر الدوله به خاک سپرده شد؛ در حالی که هنوز فریاد آزادی خواهی او در طنین گوش و دل هر ایرانی است.
سخن بزرگ شود، چون درست باشد راست
کسی ار بزرگ شد از گفته بزرگ، رواست
چه جلد ، چه هزل، در آید بهر آزمایش کج
هر آن سخن که نپویست با معنای راست
شنیده ای که به یک بیت، فتنه ای بنشست
شنیده ای که ز یک شعر، کینه ای بر خاست؟
***
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازهتر کن
زآه شرربار این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ
نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را
پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!
شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژالهبار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس، ای آه آتشین!
دست طبیعت! گل عمر مرا مچین
جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این
بیشتر کن
مرغ بیدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن
عمر حقیقت به سر شد
عهد و وفا پیسپر شد
نالهٔ عاشق، ناز معشوق
هر دو دروغ و بیاثر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی وطن و دین بهانه شد
دیده تر شد
ظلم مالک، جور ارباب
زارع از غم گشته بیتاب
ساغر اغنیا پر می ناب
جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ! ناله سر کن
از قویدستان حذر کن
از مساوات صرفنظر کن
ساقی گلچهره! بده آب آتشین
پردهٔ دلکش بزن، ای یار دلنشین!
ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین!
کز غم تو، سینهٔ من پرشرر شد
کز غم تو سینهٔ من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد