- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 176380 - 80/3
- وزن: 0.60kg
مرغ سحر ؛ منتخب اشعار ملک الشعرا بهار
نویسنده: محمدتقی ملک الشعرا بهار
ناشر: سخن
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 423
اندازه کتاب: رقعی گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1384 ~ 1378 - دوره چاپ: 2 ~ 1
مروری بر کتاب
محمّدتقى بهار، شاعر بزرگ و آزادیخواه، فرزند ملکالشعرا محمّد کاظم صبورى شاعرمعاصر متخلّص به «بهار» در سال ۱۲۶۵ هجرى شمسى در مشهد به دنیا آمد. بهارمحقق، مورخ، مترجم، نویسنده، شاعر، استاد دانشگاه، روزنامهنگار و مرد سیاست بود.او نخست نزد پدرش، «محمّد کاظم صبورى»، ملک الشعّراى استان قدس، شعر و فنونادب را آموخت و از نوجوانى به سرودن شعر پرداخت و براى تکمیل دانش فارسى و عربىاز محضر استاد ادیب نیشابورى برخوردار شد.
در سن هیجده سالگى پدرش را از دست دادو به فرمان مظفرالدین شاه قاجار، لقب ملکالشعرایى پدر به پسر واگذار شد و براى مدتى صاحب شغل دولتى و منصب ملکالشعرایى بود....
...هر شعری که شما را تکان ندهد، به آن گوش ندهید. هر شعری که شما را نخنداند و یا به گریه نیندازد، آن را دور بیندازید. هر نظمی که به شما یک یا چند چیز خوب تقدیم ننماید، بدان اعتماد ننمایید. تا شما را یک هیجان وحشی حرکت ندهد، بیهوده شعر نگویید.
اول فکر کنید که چه چیز لایق شعر گفتن شماست؛ آیا کسی را دوست دارید؟ کسی را دشمن دارید؟ مظلومید؟ فقیرید؟ شجاعید و می خواهید تشجیع کنید؟ گله دارید؟ امتنان دارید؟ خبر تازه یا سرگذشت قشنگی به خاطر دارید؟ چه چیزی است که شما را به خود مشغول کرده و به لباس یک یا چند شعر، خودش را به مردم نشان دهد...؟ شاعر آن است که در وقت تولد، شاعر باشد؛ به زور علم و تتبع، نمی توان شعر گفت.
تقلید الفاظ و اصطلاحات بزرگان و دزدیدن مفردات و مضامین مختلف مردم و با هم ترکیب کردن، کار زشت و نالایقی است و نمی شود نام آن را شعر گذاشت. کسی که طبع ندارد، کسی که از کودکی شاعر نیست، کسی که اخلاق او از مردم عصرش عالی تر و بزرگوارتر نیست، و بالاخره کسی که هیجان و حس رقیق و عاطفه تکان دهنده ندارد، آن کس نمی تواند شاعر باشد... . شاعر، فردوسی است؛ خیام است؛ مسعود سعد است؛ منوچهری است؛ سعدی است؛ شاعر، ویکتور هوگو است؛ ولتر است که در مشرق و مغرب، همه جا و همه وقت زنده اند...
مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازهتر کن
زآهِ شرربار این قفس را بَرشِکَن و زیر و زِبَر کن
مرغکِ پَربسته ز کنجِ قفس درآ، نغمهٔ آزادیِ نوع بشر سَرا
وَز نفسی عرصهٔ این خاک توده ∗ را پرشرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن∗
نوبهار است، گل بهبار است، ابر چشمم ژالهبار است
این قفس، چون دلم، تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آهِ آتشین
دستِ طبیعت گُلِ عمر مرا مچین...