- موجودی: موجود
- مدل: 191248 - 23/6
- وزن: 0.90kg
مردی که می خندد
نویسنده: ویکتور هوگو
مترجم: جواد محبی
ناشر: جاودان خرد
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 646
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انتشار: 1390 ~ 1388 - دوره چاپ: 5 ~ 1
مروری بر کتاب
دماغه جنوبی پرتلند از اوئل ماه دسامبر 1689 تا پایان ژانویه 1690 باد سرد زمستانی بی سابقه ای بر سراسر اروپا مخصوصا بر انگلستان وزیدن گرفت.زمستان مصیبت بار آن سال،به عنوان سرد ترین زمستان ها در حاشیه انجیل خانواده های فقیر یادداشت شد.
استحکام کاغذ قدیمی پادشمن که بر روی آن آمار ادرات انگلستان ثبت می شد،امکان می دهد که هم امروز اسامی کسانی را که در سال وحشت زا از سوز سرما خشک شده اند،در ادارات محل بررسی نمائیم. حتی رودخانه تایمز در آن سال سرد یخ بست.واین حادثه ای است که در هر قرن یک بار رخ می دهد.زیرا تلاطم دائمی امواج دریا مانع از انجماد آب است....
... از فاصله نزدیکتری به خوبی دیده می شد که هریک از آن ها شنل پاره پوره و پروصله پینه ای بر تن کرده و به آسانی می توانستند در زیر آن چهره خود را از سوز و سرما و دیدگان مردم کنجکاو پنهان سازند.با این حال بسیار زبر و زرنگ و عده ای از آنها دستاری چون مردم اسپانیا بر سر بسته بودند. این سرپوش در انگلستان خلاف عادت جلوه نمی کرد...
مردی که میخندد شاید شاخصترین رمان ویکتور هوگو باشد؛ رمانی که میل او به نقیض روشنتر از هروقت دیگری در خدمت عقیده در آمده است. یک معرکهگیرِ فیلسوف، یک هیولا با روح درخشان، یک دختر یتیم نابینا با معصومیتی خارقالعاده، یک دوشس منحرف، قهرمانان این رماناند. ماجرا در انگلستان و در زمان ملکه آنا، رخ میدهد. یک خانه به دوش عجیب، به نام اورسوس که مردمگریزی خوشقلب است، با گاری و خرس خود درهرجایی پرسه میزند.
او با دو کودک رها شده برخورد میکند: یکی که به دست «کومپراچیکو» ها [خریداران بچه] معلول شده است و بر صورتش نشانی از یک لبخند دائمی نقش بسته است، و همراهش که دختری نابیناست. اورسوس آن دو را نزد خود نگاه میدارد و مدتی بعد به همراه آنان نوعی گروه تقلید ایجاد میکند. گوینپلین با صورت ناهنجارش بسیار زود به شهرت میرسد و دئا همراه شاد او برصحنه است: دو جوان با محبت بسیار یکدیگر را دوست میدارند. باری، چنین پیش میآید که در لندن متوجه میشوند گوینپلین همان بارون کلانچارلی و عضو عالیرتبه سلطنتی است که در گذشته او را از خانوادهاش ربوده بودند.
پس عنوانها و حقوقش را به او تفویض میکنند. اورسوس که گمان میکند او مرده است، بیهوده میکوشد غیبتش را از دئا پنهان دارد. در این بین، گوینپلین به مجلس لردها وارد شده است. در آنجا، مدافع بینوایانی میشود که تمام زندگیاش در میانشان گذشته است. با چنان شوری سخن میگوید که اختیار از کف میدهد و در پایان سخنانش، به هق هق میافتد. او دیگر به نقص خود نمیاندیشد، اما لردها میبینند که گریههایش به خندهای منقبض تبدیل میشود. در نهایت حیرت، همه اعضای مجلس پوزخند میزنند.