- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 120382 - 7/1
- وزن: 0.40kg
- UPC: 40
مذهب حلاج
نویسنده: روژه آرنالدز
مترجم: عبدالحسین میکده
ناشر: جامی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 221
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1370 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
روژه آرنالدز شرق شناسی متبحر و با تجربه است که مسیر طولانی ای را در حوزۀ مطالعات عربی و اسلامی پیموده و بیش از نیم قرن از زندگی خود را به پژوهش و مطالعه در حوزه های اندیشه اسلامی گذرانده است. آرنالدز از نسل بزرگان شرق شناس فرانسوی مانند: ژاک برک ( 1910 - 1995 میلادی ) و ماکسیم رودنسون ( 1915 - 2004 میلادی ) می باشد. هر چند که شهرتش کمتر از آن دو است. او حوزۀ مطالعاتی خود را محدود به دوره و شخص معینی یعنی ابن حزم قرطبی ( 384 – 456 قمری ) نمود. در حالی که بزرگان نسل پیش از او به مطالعۀ دوره ها و شخصیت های مختلفی می پرداختند. و در مسایل متنوعی در زمان گذشته و حال جولان می دادند....
منصور حلاج کیست؟ نام او حسین بن منصور و لقب و کنیه او حلاج و عقیده اش سنی که در اصول از احمد بن حنبل و در فروع از شافعی پیروی می نماید اما خودش می گوید تا کنون که پنجاه سال دارم هیچ مذهبی اختیار نکرده ام. و خاندان و ی اتش پرست بوده اند که بزرگشان ابو ایوب شهابی بوده است و در قرن چهارم می زیسته است....
...رفتار شطحگونه و رفتار عجیب و خارقالعاده حلاج باعث شد که معتزلیان به حیلهگری و شعبده محکوم کنند. سرانجام حلاج بر اثر فتوای ابوبکر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر واجب بودن قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پیگیریهای ابوالحسن علی بن فرات وزیر شیعی مقتدر عباسی در بغداد دستگیر و نزد برخی از قضات و روحانیون معروف و سرشناس، بازجویی شد. پس از گفت و شنودهایی در آن مجلس، علما و قضات آن عصر، از جمله «قاضی ابوعمرو» فتوا به حلیت خونش داده و وی را مهدورالدم اعلام کردند.
آن گاه، وی را به زندان افکنده و منتظر فرمان مقتدر عباسی ماندند. مقتدر، در پاسخ شان گفت: اگر علما، فتوا به ریختن خونش دادند، وی را به جلاد بسپارید تا هزار تازیانه بر او بزند و اگر هلاک نشد، هزار تازیانه دیگر بزند و سپس او را گردن زنند. حامد بن عباس، وی را به محمد بن عبدالصمد، رئیس شهربانی وقت سپرد تا در کنار رود دجله و در داخل محوطه شهربانی، وی را هزار تازیانه زدند و سپس دستها و پاهایش را قطع و آنگاه، سرش را از بدن جدا نمودند و تن بیجانش را در آتش سوزانیدند و خاکسترش را در دجله ریخته و سرش را پس از مدتی آویختن بر روی پل بغداد به خراسان (مرکز اصلی پیروان حلاج) فرستادند، تا درس عبرتی برای پیروانش باشد.
احتمالاً حلاج این عبارت را از بایزید بسطامی (متوفی ۲۶۱) گرفته است، چون شبیه همین تعبیر در آثار بایزید وجود دارد، اما تکرار و تأکید آن با تعابیر گوناگون در کلمات و اشعار حلاج، و نیز فرجام وی که سخت با این ادعا پیوند داشت، اناالحق را به حلاج منتسب کرد. این تعبیر در کتاب الطواسین حلاج آمده است. با ترجمه و شرح روزبهانِ بَقْلی، که بهترین شارح شطحیات حلاج است، و نیز از دیگر کلمات حلاج، بهخوبی این معنا آشکار است که وی به نوعی در این شطح، الهیات صوفیه را از منظر خود خلاصه کرده و آن عبارتاست از تألیه انسان (انسانِ خدا شده)؛ به این معنا که انسان به مدد ریاضت، در خویش واقعیت صورت الهی را مییابد.
همان صورت که خداوند آن را هنگام آفرینش بر آدمی افکنده بود. نظر به اهمیت شطح اناالحق و کلمات مشابه آن که نیازمند توجیه و تأویل است و درغیر این صورت به تکفیرِ قائل آن میانجامدـ همواره نقد ناقدان از تعبیر اناالحق و دفاع صوفیان از آن، در تاریخ تصوف وجود داشته است. این تعبیر در عصر حلاج، چندان مقبول صوفیان نبود چنانکه جنید حلاج را از آن برحذر میداشت که تو «بالحق» هستی نه خودِ حق بیشتر اصحاب جنید نیز دعوی حلاج را اگر نه کفر، لااقل «افشاء سرّالربوبیه» میدانستند، حتی ابنخفیف، از مریدان حلاج که وی را عالم ربانی میدانست، چون برخی ابیات حلاج را صریح در کفر دانست، چارهای جز تردید در انتساب آنها به حلاج ندید. قدیمترین توجیهات از اناالحق و اقوال مشابه آن، سخن ابونصر سراج است.
او «سُبحانی ما اَعظَمَ شأنی» بایزید را نقل قولی از خداوند خوانده است. مانند آنکه وقتی کسی میگوید «لاالهَ اِلّا اَنا فَاعْبُدونِ» میفهمیم که در حال خواندن قرآن است و کلمات را از زبان خدا بیان میکند. اما نخستین و روشنترین دفاع از شطحیات حلاج، از خود او بهجا مانده است، که چون او را به توبه از یکی از دعاوی کفرآمیزش خواندند، گفت: آنکه گفته، خود توبه کند یعنی اگر دعوی ربوبیت از من میشنوید به وجه مغلوبیت صادر شده است. به این معنی که وجود حلاج هنگام شطحگویی در حالِ قرب بوده و در این حال مغلوبِ حق شده و حق از زبان او سخن گفته است. با این جواب، در واقع معنای اناالحق از حلول و اتحاد پایین آمده و به مفاهیم و مصطلحاتی از قبیل اتصال به حق، مقام قرب، فناء فیاللّه و بقاءباللّه، استحاله و تبدل ذات و صفات براثر فنا بدل شده است.
پس از حلاج نیز این توجیه را صوفیان، با تفاوتهایی در تعبیر و احیاناً تحذیر از تقلید و سوء برداشت، تکرار کردهاند و گاه بزرگان تصوف و عرفان نیز، مطابق مشرب خود و با تمثیلات گوناگون، کوشیدهاند معنی و دفاعی روشن و پذیرفتنی از اینگونه شطحیات عرضه کنند. ابوحامد غزالی در مشکاهالانوار، دعوی حلاج را کلامی عاشقانه و ناشی از سکر وصف کرده که قائلِ آن بعد از خروج از سکر میفهمد که در حال اتحاد با حق نبوده بلکه شبه اتحاد به وی دست داده است. وی پیش از آن، در المقصد الاَسْنی، عقیده به اتحاد را رد کرده بود. تعبیر دیگر غزالی در سبب صدور اناالحق، نقص معرفت و مشاهده است.
ابوحامد غزالی در احیاء علومالدین، با اشاره به تجربه ابراهیم و قول «هذا ربیِ» وی دربارهٔ ستاره و ماه و خورشید، و در نهایت گذر از آنها و وصول به معرفت حق، کسانی چون حلاج را در مراحل آغازین سلوک میداند که با رؤیت کوکبی از انوار حق مغرور میشوند و «محل تجلی» را با «متجلی» یکی میپندارند. برادرش، احمد غزالی، نیز در سوانح، این شطحیات را حاکی از مقام تلوین حلاج دانسته است. به عقیده او، این «انا» گفتن نشان آن است که حلاج هنوز دچار اَنانیت خود و دویی با حق و تردید در مشاهده و تعبیر بوده و به تمکین و وحدت راه نداشته است.