- موجودی: موجود
- مدل: 201623 - 109/4
- وزن: 1.00kg
مختاری نامه
نویسنده: جلال الدین همایی
ناشر: علمی و فرهنگی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 423
اندازه کتاب: وزیری گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1361 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو ؛ لبه روکش کتاب سائیدگی مختصری دارد
مروری بر کتاب
مقدمه دیوان عثمان مختاری
بهاءالدین ابوعمرو عثمان بن عمر بن محمد مختاری غزنوی از اساتید شعرای فارسی گوی نیمۀ دوم قرن پنجم و نیمۀ اول قرن ششم هجری معاصر حکیم سنایی و مسعود سعد و امیر معزی است. ولادتش در ایام سلطنت سلطان ابراهیم بن مسعود غزنوی (450 ـ 492) و وفاتش در زمان بهرامشاه غزنوی (512 ـ 548) اتفاق افتاده است. حکیم مختای مداح رسمی ملک ارسلان بن مسعود بن ابراهیم غزنوی (509 ـ 512) بوده و در دربار وی سمت ملک الشعرایی داشته و از آن پادشاه بیش از دیگر ملوک و رجال آن عهد توجه و اقبال و نعمت و احسان دیده است.
در قصیده سرایی و مثنوی سازی در ردیف اول استادان شعر فارسی شمرده می شود. آثار او دیوان قصاید و غزلیات و قطعات و رباعیات است. از مثنوی های او یکی هنرنامه یمینی است که منظومه حکیمانه ای است بر وزن بحر خفیف، دیگری مثنوی شهریارنامه است که از حماسه های ملی است و بر وزن و اسلوب شاهنامه فردوسی سروده است.
کتاب پیش رو که به ترجمه حال و سرگذشت زندگانی این شاعر پرداخته، تاریخچه ای بر چگونگی تدوین و تصحیح دیوان عثمان مختاری و شرح نسخ مورد استفاده در این رابطه و مهمتر از همه رفع انتساب مثنوی شهریارنامه به این شاعر است که توسط استاد جلال الدین همایی تحریر شده است. چاپ کتاب مختاری نامه یا مقدمه دیوان عثمان مختاری که می بایست همزمان با انتشار دیوان این شاعر در دسترس مشتاقان قرار می گرفت، به علت قصور مسئولین چاپ، حدود بیست سال به تعویق افتاد....
عثمان مختاری یکی از شعرای بزرگ دربار غزنوی در اواخر قرن پنجم و نیمه ٔ اول قرن ششم هجری است .اجزای اصلی و عمده دیوان حکیم مختاری سه بخش غزنویات (مدایح سلاطین غزنوی)، کرمانیات و سمرقندیات (مربوط به مسافرتهای شاعر به نواحی کرمان و سمرقند) می باشند. مثنوی شهریارنامه را نیز به وی نسبت می دهند که آن را به خواهش سلطان مسعودبن ابراهیم به نظم درآورده است .
کس از پاسبانان نه آگاه بود
جهان جوی خفته به خرگاه بود
نهفته به خرگه درآمد چو مار
نیامد بر نامور شهریار
سرش گفت بردارم از یال ،من
برم هدیه نزدیک هیتال، من
چو آمد به نزدیک تخت آن سیاه
که بیدار شد پهلوان سپاه
سیاهی بد استاده در پیش تخت
سیه تر ز روز نگون گشته بخت
یکی دشنه در دست آن بدسکال
چو در دست زنگی گردون هلال
برآمد ز جا نامدار سپاه
بیازید و بگرفت دست سیاه
برافروخت روی سیاه از شتاب
چو انگشت کز آتش آید بتاب
دگر پهلوان گفت کای دیوچهر
که بخت از تو امشب بریدست مهر...