- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 146467 - 71/2
- وزن: 0.20kg
محکوم به اعدام
نویسنده: علی محمد افغانی
ناشر: نگاه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 184
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1370 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو
مروری بر کتاب
پنج داستان کوتاه
در زندان اگر وضعى پیش بیاید که نگهبانان شب نتوانند سرپستهاى خود بخوابند آنوقت است که کفرشان بالا مىآید و با سر و صدا و ایجاد ناراحتى زندانیان را نیز از خواب بیدار مىکنند. این اشخاص که در طول زمان به مناسبت خشونت شغلى، قیافههاى مسخ شدهاى پیدا کردهاند، همینقدر که مىبینند سر زنجیرى را به دست دارند که یک عده انسان به آن بسته شدهاند، خیال مىکنند خدا هستند و هست و نیست زندگى این انسانهاى بدون دفاع را در ید قدرت خود دارند. درباره آنها مىگویند آب به دست یزید افتاده است.
پاسبان زندان که فامیلىاش خُرّم بود ولى همه او را از روى اسم کوچکش نجف صدا مىزدند از نصف شب به این سو نوبت کشیش بود. با چراغقوه دستش توى کریدور نیمه تاریک، کفشهاى میخدارش را به صدا درآورده بود و از این طرف به آن طرف یله مىرفت. صداى نفس پیه گرفتهاش مثل لوکوموتیو همه را از خواب بیدار مىکرد. توى سلولها، که درهاشان باز بود، یا میان کریدور نمناک و گرم، مثل کشتههایى که از یک لشکر شکستخورده در میدان جنگ به جا مانده است، بدون هیچ نظم معینى، هیکلهاى نعش مانندى روى زمین ولو بودند، که حالا با سروصداى پاسبان نجف از خواب بیدار مىشدند. سر جاهاى خود، معترض و خشمگین، تکان مىخوردند و همینکه مىدیدند کیست که در کریدور به چرخ افتاده، مفهوم یا نامفهوم، زیر لب فحشى مىدادند و مىکوشیدند تا دوباره به خواب روند.
نورى که کریدور و سلولها را روشن مىکرد از چراغهایى بود که آنسوى دیوار روى پنجرههاى میلهدار مىسوخت و به علت کوچکى لامپ و همچنین گرد و غبارى که روى آن نشسته بود آنقدر کمسو بود که به زحمت دیده مىشد. یکى از زندانیان توى کریدور، نزدیک پله، که پاسبان نجف چند بار از روى سرش رد شده بود، براى آنکه صداى قدمهایش را نشنود جلپاره زیراندازش را از یک طرف برگرداند و روى سرش آورد. زیر لب غرید :
ــ ناکس اگر یک روز توى این بند کتکى نوش جان کند و حالش جا بیاید بار دیگر جرأت نمىکند از در پایش را این طرف بگذارد.برخاست نشست، قیافه سرخ اوریتى داشت. موهایش را که چند دانه بیشتر نبود از اطراف روى طاسى سرش برد و گفت :
ــ نجف، در این وقت شب توى بند دنبال چه مىگردى؟ مگر بند تنبانت را گم کردهاى؟ نمىشه کفشهاى لعنتىات را از پا درآورى که ما را از خواب بیدار نکنى؟ اصلا پاسبان حق ندارد بیاید توى بند.
مردى پاى پلهها خوابیده بود. از مدتها پیش کمردرد داشت و نمىتوانست روى زمین صاف بخوابد. مىباید همیشه نصف تنهاش جاى بلندترى باشد. به این علت، براى خوابیدن پاى پلهها را انتخاب کرده بود. در همان حال که سرش روى بازویش بود گفت :
ــ بند جنایتکاران اسمش با خودش است. اینجا قفس شیر و پلنگ است نجف. تو با چه جرأتى مىآیى توى قفس شیر و پلنگ؟ بالاخره یک روز حالت را جا مىآوریم....
علی محمد افغانی از نویسندگان نامدار ایرانی متولد کرمانشاه و نویسنده نخستین رمان واقعی به زبان فارسی (شوهر آهو خانم) است. این رمان بسیار مورد استقبال مردم ایران قرار گرفت، هر چند که ناشران کتابش را منتشر نکردند و او با سرمایه خود کتاب را منتشر کرد.
«شوهر آهوخانم» داستان ناتمام تبدیل زن ایرانی به ماشین تولید بچه، ارضاء کننده تمایلات جنسی مرد و مسئول پختن و روفتن خانه است. افغانی همچنین جزو سازمان افسران حزب توده بوده که در سال 1333 دستگیر شده و در دوره ی پهلوی پنج سال را در زندان به سر برده است.
فهرست
محکوم به اعدام
زنده بگور
بالا بلنده
یک گردش تفریحی
فصل خوب سال