- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 173444 - 60/1
- وزن: 0.30kg
محاق
نويسنده: منصور كوشان
ناشر: شيوا
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 160
اندازه كتاب: رقعی - سال انتشار: 1369 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو ؛ عطف کتاب لک مختصری دارد
مروری بر کتاب
منصور کوشان در دیماه سرد و پربرف سال ۱۳۲۷ در شهر تاریخی اصفهان به دنیا میآید. کودکی و نوجوانییش در همانشهر میگذرد، وارد دانشگاه میشود، اما تحصیل در رشته روانشناسی را نیمهتمام باقی میگذارد.
"محاق" به معنای پوشیدگی است و ماه در سه روز از هر برج پنهان میشود. این پوشیدگی حالت رازدار استثنائی ایجاد میکند. چون در عین پنهان بودن وجود دارد. ماه داستان من، بهرام نیز هم هست، هم نیست. البته "محاق" وجههای دیگری هم در این رمان دارد که دریافتش برعهده خواننده است. "صبوحی" شرابی است که در صبح نوشیده میشود و آدمی را از حالت خمودی بیرون میآورد و به سوی هوشیاری میبرد. شخصیت داستان خواب صبوحی نیز در حالت خواب و بیداری است و در یک لحظه کوتاه تمام حادثههای داستان برای او اتفاق میافتد...
...بهروز امانی،شاعر و روزنامه نگار، در آخرین سال جنگ،برای فرار از جنگ شهرها،به همراه عده ای از دوستان و اقوام،از تهران به جرگلان گنبد كاووس می رود . پس از چندی برای یافتن بهرام،برادر زنش به تهران می آید و در روزهای موشك باران به خیابان های خلوت شهر سرك می كشد.تلاش او بی نتیجه است ولی با این تصور دلخوش می كند كه احیاناً بهرام،چون از همه كس و از همه جا، خسته شده، خواسته است برای مدتی از دیده ها پنهان شود و از كسی خبر نداشته باشد.
بهروز و دیگر دوستان ، از جمله مشكلات نقاش و شاعر،فریدنیا كه خود را درایام آوارگی با نواختن تار تسكین می دهد و اصلان كه قبلاً تئاتر كار می كرده، نگران حال بهرام هستند.بهرام برای گریختن از بمباران، قصد داشته است كه به آلمان مهاجرت كندولی[چون ممنوع الخروج بوده است]تنها زن و دو فرزندش را در فرودگاه سوار هواپیما نموده و خود دلشكسته بازگشته است،به این خاطر سلامتی او دل مشغولی همه شده است.
محاق كه با زوایه دید اول شخص نوشته شده است.روایتی از روزهای موشك باران تهران و بررسی عوارض روانی این بحران در قشر مورد نظر نویسنده است. منصور كوشان از همان اولین صفحات كتاب، نگرانی و دلشورۀ خود را از سلمت بهرام ظاهر می سازد:«انگشت اشاره اش را می گذارد وسط محلی كه پرازعلامت است.متوجه می شوم محله ای است كه بهرام در آن زندگی می كند.بیشتر از هر جای دیگر بمب باران شده بود.»
و اینچنین داستان حول محور بهرام پیش می رود.بی اینكه بهرام حضوری در داستان داشته باشد، بیشتر از هر شخصیت دیگر شناسانده می شود؛ او لیسانسۀ تاریخ است.قبل از انقلاب مسئولیت فرهنگی در خوری داشته است،اكنون نیز ویراستاری پركار است و هر كجا پا گذاشته سعی كرده تحقیقات خود را پیش ببرد.از پای پله های هواپیما كه بازگردانده می شود،چشمهایش مثل خون است.یك بار دست به خودكشی می زند ولی موفق نمی شود.این واقعه را یا بهروز امانی،(كه شوهر خواهر اوست)به یاد می آورد و یا در گفت و گوها روشن می شود.
وقتی نویسنده مهربهرام را در دل خواننده نشاند و اهمیت وجودی وی را برای فرهنگ ایران شناساند آنگاه با توصیف ضربه هایی كه او از جامعه و از دولت و حاكمیت وقت خورده،خستگی وی را از محیط پیرامون، ودلزدگی اش را از زندگی بیان می كند....