- موجودی: موجود
- مدل: 193397 - 204/3
- وزن: 0.30kg
مثل خون در رگ های من
نویسنده: احمد شاملو
ناشر: چشمه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 172
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1393 - دوره چاپ: 5
مروری بر کتاب
مصور
نامه های احمد شاملو به آیدا
افسوس. چشم های تو که مثل خون در رگ های من دوید، یکبار دیگر مرا به زندگی بازگرداند. تصور می کردم خواهم توانست به این رشته پرتوان عشقی که به طرف من افکنده شده است چنگ بیندازم و یکبار دیگر شانس خودم را برای زندگی و سعادت آزمایش کنم. چه می دانستم که برای من، هیچگاه زندگی مفهوم درست خود را پیدا نخواهد کرد؟ چه می دانستم که دربدری و بی سر و سامانی سرنوشت ازلی و ابدی من است. چه می دانستم که تلاش من برای نجات از این وضع، تلاش احمقانه یی بیش نیست؟...
این کتاب شامل بیست نامهی احمد شاملو به همسرش آیداست که در سالهای چهل و پنجاه خطاب به او نوشته است.«آیدا سرکیسیان» همسر احمد شاملو بعد پانزده سالی که از مرگ این شاعر جریانساز میگذرد اجازهی انتشار این نامهها را داده است .
رابطهی عاطفی و عاشقانهی احمد شاملو و آیدا سرکیسیان یکی از مشهورترین وجوه زندگی این شاعر است که باعث تحولی در زیست شاملو شد. طوری که در بسیاری از مشهورترین اشعارش رد پای حضور آیدا کاملا محسوس است. به همین دلیل میتوان این رابطه را یکی از تاثیرگذارترین روابط عاشقانهای دانست که شخص شاملو نیز مدام به آن اشاره داشت.
در این نامهها فضای حاکم نبر همین احساسات شخصی شاعر است و صدالبته اشارههایی به برخی مسائل ادبی و سیاسی روزگار. هرچند این امر آنچنان پررنگ به شمار نمیآید.در انتهای کتاب نیز تصویر هفده نامه با دستخط شاعر گنجانده شدهاست. در واقع فارغ از محتوای خاص این نامهها میتوان آنها را بخشی از تاریخ زندگی شاعر به حساب آورد که تا به امروز منتشر نشده بود.
...روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس میکنم که شعر، دوباره در من جوانه میزند. به بهار میمانی که چون میآید، درخت خشکیده شکوفه میکند. برای فردایمان چه رویاها در سر دارم! آن رنگینکمان دوردستی که خانهی ماست، و در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را میبوسند و در وجود یکدیگر آب میشوند...
از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پردهی نازکی میلرزاند در رویایی مداوم سیر میکنم. میدانم که در آن سوی یکی از فرداها حجلهگاه موسیقی و شعر در انتظار ماست؛ و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم، و هر دم میخواهم فریاد بکشم: «آیدای من! شتاب کن که در پس این اولمپ سحرانگیز، همهی خدایان به انتظار ما هستند!» معنی «با تو بودن» برای من «به سلطنت رسیدن» است.
چه قدر در کنار تو مغرورم! ــ به من نگاه کن که چه تنها و خسته بودم، و حالا به برکت قلب تو که کنار قلب من میتپد، چه شاد و چه نیرومندم! آیدای من، تو معجزهیی. روزگار درازی شد که همه چیز از من گریخته بود؛ حتی شعر ــ که من با آن در این سرزمین کوس خدایی میزدم ــ. میپنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانهی من نخواهد آمد. میپنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است. میپنداشتم که شادی، کبوتری است که دیگر به بام من نخواهد نشست. میپنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت. تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بالزنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت. من با تو ام، و آینههای خالی از تصویرهای مهر و امید سرشار میشوند.
کنار تو، خود را بازیافتهام، به زندگی برگشتهام و امیدهای بزرگ رویایی ترانههای شادمانه را به لبهای من بازآوردهاند. هرگز هیچ چیز در پیرامون من از تو عظیمتر نبوده است. تو شعر را به من بازآوردهای. تو را دوست میدارم و سپاست میگزارم. خانهی فردای ما خانهیی است که در آن، شعر و موسیقی در پیوندی جاودانه به ابدیت چنگ میاندازند. از این جهت است که من، تو را با همهی اعتقادی که دارم، آیدای خودم مینامم. زیرا هیچ چیز نیرومندتر از عشق نیست.
از این جهت است که من، با اعتماد و یقین به تو میگویم که خدا نیز نمیتواند طلوع آفتاب فردای ما را مانع شود. زیرا که ما ــ من و تو ــ برای فردایمان حتی به طلوع خورشید خدا نیز نیازی نداریم: قلب من و تو هست؛ و عشق، قلب ما را از خورشید فروزانتر میکند... ما برای فردای خود فقط به قلبهای فروزان یکدیگر اعتماد میکنیم. من به عشق گرامی تو نسبت به خود، و به عشق دیوانهوار خود نسبت به تو اعتماد دارم؛ و به خاطر همین اعتماد است که از این پس، با جرأت و با شهامت بیشتری زندگی میکنم.