- موجودی: موجود
- مدل: 198685 - 37/4
- وزن: 0.30kg
ماه پنهان است
نویسنده: جان اشتاین بک
مترجم: پرویز داریوش
ناشر: اساطیر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 162
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1365 - دوره چاپ: 1
کیفیت : نو ؛ نوشته تقدیمی دارد
مروری بر کتاب
نیروهای مهاجم وارد قصبه ای کوچک (در ذهن من جزیره است) می شوند و خیلی راحت و سریع و با کمترین خونریزی آنجا را تسخیر می کنند. جامعه انسانی کوچکی که فقط یک مقام رسمی به عنوان شهردار دارد. نیروهای مسلح آن 12 نفر است که آنها هم صبح روز حمله به لطف جاسوس نفوذی دنبال نخود سیاه فرستاده شده اند. مردمی که سالیان سال است رنگ جنگ ندیده اند به طوریکه مقام رسمی آنها خودش نمی داند چند تا اسلحه دارد و کجا هستند و مهاجمین این را دقیقاٌ می دانند (و البته چیزهای مهمتر از این را نمی دانند و فکر می کنند وقتی از لحاظ نظامی جایی را تسخیر و اسلحه ها را جمع و تور تهدید را پهن کردید کار تمام است).
این مردم در روزهای اول چنان آرام هستند که برخی از مهاجمین با توصیفی بهشت گونه از قصد ماندن در آنجا و ازدواج و گذران دوران بازنشستگی که من خیلی دوست دارم! صحبت می کنند. چرا مهاجمین اینجا را تسخیر نموده اند؟ چون قصبه دارای یک معدن ذغال سنگ است و نیروی مهاجم به آن نیاز دارد. در ابتدا همه چیز ساده به نظر می رسد اما...
داستان با قراین و امارات متعدد مربوط به جنگ دوم جهانی است و نیروهای مهاجم نازی ها هستند اما به نظر می رسد که نویسنده با عدم اشاره مستقیم در پی تاکید بر جهانشمول بودن و فرا زمان و مکانی نظریه خود دارد, نظریه ای که از دهان شهردار بیرون می آید:
"مردم خوششان نمی آید تسخیر بشوند ,جناب سرهنگ, و این است که تسخیر هم نمی شوند. مردم آزاد جنگ را شروع نمی کنند, اما همین که شروع شد, در ضمن شکست هم به جنگ ادامه می دهند. مردم اسیر گله مانند, که همان پیروان یک پیشوا هستند, نمی توانند همچو کاری بکنند, و این است که مردم گله مانند در نبردها پیروز می شوند و مردم آزاد از مجموع یک جنگ فاتح بیرون می آیند.
تا ساعت ده و سه ربع همه چیز به پایان رسیده بود . قصبه تصرف شده بود مدافعین آن در هم شکسته شده بودند و جنگ خاتمه پذیرفته بود. دولت مهاجم درباره این نبرد نیز خود را مانند نبر دهای بزرگ دیگری که بر عهده گرفته بود آماده کرده بود در بامداد این روز یکشنبه که قصبه به تصرف قوای مهاجم در آمد،پستچی و پاسبان در قایق آقای کورل که دکاندار محبوب قصبه بود به ماهیگیری رفته بودند.
آقای کورل قایق آماده به کار خود را یک روزه به آن دو کرایه داده بود پستچی و پاسبان چند میل رو به وسط دریا رفته بودند که چشمشان به کشتی کوچک تیره رنگی افتاد که سربازان را حمل می کرد. ...