دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

ماه در آب ؛ نمایشنامه

ماه در آب

نویسنده: محمد یعقوبی
ناشر: افراز
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 104
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1392 - دوره چاپ: 1

کیفیت : نو ؛ مزین به نوشته و امضای نویسنده


مروری بر کتاب

مصور

نمایشنامه

محمد یعقوبی را «درام‌نویس طبقه‌ی متوسط ایران» نامیده‌اند. از آثار یعقوبی، از «زمستان ۶۶» و «رقص کاغذپاره‌ها» و «یک‌دقیقه سکوت» گرفته تا «قرمز و دیگران» که جملگی از سوی انتشارات افراز روانه‌ی بازار کتاب شده‌اند، آینه‌دار بیم‌ها و امیدهای طبقه‌ی متوسط به حساب می‌آیند. در این میان، «ماه در آب» را شاید بتوان متفاوت‌ترین کار یعقوبی خواند.

یعقوبی در «ماه در آب»  علاوه بر متن نمایشنامه شامل نقدهای دیگران نیز می‌شود، با همان سبک خاص خودش کوشیده است کلاف پیچیده‌ی مناسبات اجتماعی در طبقه‌ی متوسط ایران را به نمایش بگذارد. ماجرای شخصیت‌های این نمایش چنان در هم تنیده شده که به‌قول یکی از منتقدان تئاتر، وسعت یک رمان را به خود گرفته است. اگر رفت و برگشت‌های زمانی را ، یعنی همان چیزی که پیچیدگی کار را دوچندان کرده، کنار بگذاریم، قصه از این قرار می‌شود که مازیار، همسرش آی‌سودا و دخترش باران را رها می‌کند و از ایران می‌رود.

آی‌سودا با بهرام، برادر مازیار ازدواج می‌کند و باران، بهرام را پدر خود می‌داند. اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ آی‌سودا خواهری به نام آلما و برادری به نام آروین دارد که آن‌ها نیز در زندگی شخصی خود دچار مشکل شده‌اند: شوهر آلما او را تنها گذاشته و با دختری سر و سِر پیدا کرده که از قضا معشوقه‌ی آروین بوده است. لیلا هم که مادر آی‌سودا و آلما و آروین است، آلزایمر دارد و گذشته و امروز را مدام با هم قاطی می‌کند.

در میان همه‌ی این مسائل و مشکلات، مازیار بعد از ۹ سال برمی‌گردد که باران را با خود ببرد. و باران می‌رود و یازده سال بعد به ایران برمی‌گردد؛ زمانی که آی‌سودا دیگر زنده نیست. مخاطب در خلال گفت‌و‌گوهای باران و کسانش، یا در حین بازخوانی دفتر خاطرات آی‌سودا از سوی باران در جریان این اتفاقات قرار می‌گیرد. هنر یعقوبی این بوده که در روایت داستانی به این پیچیدگی نهایت ظرافت را به خرج داده و مخاطب به هیچ عنوان احساس نمی‌کند درگیر کلافی سردرگم شده است، گرچه در واقع چیزی جز این نیست. 

صدای بهرام:           لیلا خانوم. گوشی تلفنُ بردار. تلفن زنگ می‌زنه. دخترت آی‌سوداست. گوشی بردار.
لیلا:                          نمی‌تونم.

صدای بهرام:           نمی‌تونی؟ برای چی نمی‌تونی؟
لیلا:                         دست ‌و پام بسته‌س.
صدای زنگ تلفن هم‌راه بهرام
صدای بهرام:           الو!
صدای بهرام:           می‌گه دست‌ و پاش بسته‌س.
صدای بهرام:           من چه می‌دونم.

صدای بهرام:           نگران نباش. الان می‌رم از توی ماشین یه پیچ‌گوشتی می‌آرم درُ باز می‌كنم. خداكنه فقط نگار درُ قفل نكرده باشه.
صدای بهرام:           باشه زنگ می‌زنم، باشه. خداحافظ.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات