- موجودی: موجود
- مدل: 203815 - 94/7
- وزن: 0.50kg
ماموریتی بالاتر از خطر
نویسنده: آیب ملکیور
مترجم: کاظم اسماعیلی
ناشر: خاتون
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 439
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1364 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ صفحه اول نوشته دارد.
مروری بر کتاب
یکی از مامورین سازمان جاسوسی "او.اس.اس" به نام "جغد" پیامی را به صورت رمز به مرکزی در سوئیس مخابره می کند. پیام، سریعا کشفِ رمز شده و مضمون آن اینچنین است:
«پیام مهم. به نظر می رسد "یوهان دکر"، دانشمند سازمان "دگوسا" آماده است از آلمان فرار کرده و به متفقین بپیوندد. بین 24 تا 28 فوریه در "ماین اشتبان هوفستر" آماده تماس است تا به متفقین پناهنده شود. انتقال او به پشت جبهه امری حیاتی است.»
پیام از طریق لندن برای سازمان ضد اطلاعات که در مرزِ "لوکزامبورگ" و "آلمان" مستقر است، فرستاده می شود. سرگرد "استانلی والاس"، برای این ماموریتِ سری و خطرناک، ستوان "مارتین کی فر" (از مامورین برجسته ضد اطلاعات وابسته به واحد 212) را انتخاب می کند و ...
زمان وقوع حوادث کتاب به سال 1945 ميلادی يعنی اواخر جنگ جهانی دوم برمي گردد. در آن زمان قسمت اعظم خاك آلمان را نيروهای متفقين متشكل از انگليس، امريكا، شوروي و فرانسه اشغال كرده بودند. چون نويسنده خود در زمان جنگ مدتي در سازمان او.اس.اس (سازمان اطلاعاتی که در اوایل جنگ جهانی دوم با عجله از طرف آمریکاییها تاسیس شد تا در پشت خطوط دشمن به جاسوسی بپردازد) و سپس در سازمان اطلاعاتی و جاسوسي متفقين به عنوان مأمور ويژه خدمت ميكرده است، بنابراين ميتوان گفت بيشتر حوادث آن براساس وقايع حقيقی و تجربيات شخصی خود نويسنده استوار می باشد.
داستان اين كتاب درباره تحقيقات اتمی آلمان نازی در زمان جنگ و چگونگی از بين بردن آن است. لازم به يادآوری است كه برای خلق اين داستان مستند و جذاب، از تعداد زيادی از كتابها و رسالههايی كه خبرگان جنگي و اتمي و آگاهان سياسی نوشته بودند، استفاده شده است.
ماجرایی پر حادثه از فداکاری دو مامور مخفی متفقین در جنگ جهانی دوم برای انهدام تاسیسات بمب اتمی آلمان ستوان کی فر هیچ شکی نداشت که قضیه به کجا خواهد انجامید و از این بابت خیلی دلخور و ناراحت بود. او می خواست خودی نشان داده و به این زودی تسلیم نشود.هرماهی بینوایی هم که به جای او بود قبل از به قلاب افتادن لااقل مدتی مقاومت می کرد.
با خشمی پنهانی نگاهش را به افسر مافوق خود دوخت و گفت: به(جی_ توG-2) بگویید من اهلش نیستم. سرگرد استانلی والاس، مامور ضد اطلاعات واحد 212، به آرامی ستوان کی فر را که در کنار پنجره اتاقش ایستاده و این کلمات را اد ا می کرد، برانداز نمود....
بلافاصله پس از اتمام جنگ جهانی دوم در اروپا و پسلرزههای حمله اتمی هیروشیما، تمام فیزیکدانان جهان با این پرسش مواجه شدند که آلمانیها تا ساخت بمب اتم چقدر فاصله داشتند؟ اما مشخص نیست که از چه کسی باید این سوال را پرسید. آن زمان در آلمان، تمام کارهای مربوط به ساخت و توسعه بمب اتمام در کمال احتیاط و اختفا انجام میشد و حتی 10 تن از دانشمندان برجسته فعال در زمینه تحقیقات هستهای آلمان کاملا مفقود شده بودند.
از سال 1940 به بعد، اطلاعاتی که متفقین، مخصوصاً انگلیسیها، از منابع مختلف کسب کرده بودند حاکی از آن بود که آلمانیها روی شکافت اورانیوم کار می کنند. آنها ذخایر مهمی از اورانیوم موجود در بلژیک را ضبط کرده بودند. و از نیروهای مقاومت نروژی کسب اطلاع شده بود که آلمانیها تولید مقدار زیادی آب سنگین را به کارخانه ی نروژی سفارش داده بودند. شایعاتی پیرامون سلاحهای سری آلمانیها دهن به دهن می گشت.
نیلس بور از ورنر هایزنبرگ شنیده بود که آلمان در صدد ساختن یک بمب اتمی است. اواخر سال 1943 امریکاییان تصمیم می گیرند یک واحد اطلاعاتی ایجاد کنند با نامِ رمزِ آلسوس، مسئول علمی آن ساموئل ا. گوداسمیت، فیزیکدان امریکایی هلندی تباری است که در سال 1925 به اتفاق جورج اوهلنِبک مفهوم اسپین الکترون را در فیزیک ذرات بنیادی وارد کرده بود. به محض پیاده شدن نیروهای متفقین در سواحل "نورماندی"، واحد اطلاعاتی آلسوس با واحدهای پیشتاز این نیروها همراه می شود تا اطلاعات دقیقی درباره ی وضع تحقیقات آلمانیها درباره ی بمب اتمی کسب کند.
گوداسمیت و افسران آلسوس به پاریس می رسند، هنوز در شهر جنگ و گریزهای خیابانی ادامه دارد، جیپشان را در برابر "کلژدوفرانس" متوقف می کنند تا ببینند فردریک ژولیو در این باره چه می داند. سپس، واحد اطلاعاتی قدم به قدم پیشروی نیروهای متفقین را دنبال می کند: هلند، استرازبورگ، هایدلبرگ، برلین و ... روش کارش ساده است: شناسایی و بازداشت هرچه سریع تر ده یا بیست تن از سرشناس ترین فیزیکدانان (از جمله ورنر هایزنبرگ)، که یقیناً بیشترشان در برنامه های اتمی دستی دارند.
همین که آلسوس زیر رگبار دشمن در هلند به ساحل رودخانه ی راین می رسد، افرادی از گروه، زیر یک پل به نمونه برداری از آب راین می پردازند، بطریها به واشینگتن فرستاده می شود تا در آنجا میزان احتمالی رادیواکتیویته شان بررسی شود. یک رآکتور هسته ای آلمانی که احتمالاً در حاشیه ی راین یا در یکی از شعبه های آن بنا شده باشد، اثری هرچند جزئی اما قابل اندازه گیری از رادیواکتیویته در آب رودخانه به جا می گذارد. در نمونه ها هیچ نشانه ای از این نوع مشاهده نشد. در استرازبورگ، واحد اطلاعاتی آلسوس به نخستین اطلاعات علمی دست پیدا می کند.
قرائت اسنادِ جمع آوری شده در این شهر، زیر نور شمع، حاکی از آن است که آلمانیها هنوز موفق به جداسازی اورانیوم 235 نشده اند، و فعالانه روی آنچه که مسئله ی اورانیوم می نامند، کار می کنند، بدون آنکه هنوز به نتیجه ی ملموسی رسیده باشند. با وصف این، فیزیکدانان آلمانی که یکی پس از دیگری بازداشت می شدند، از برتری تحقیقاتشان مطمئن بودند؛ آنها فکر می کردند در این باره بیشتر از امریکاییان چیز می دانند.
مأموران امریکایی سعی نمی کردند که آنها را از اشتباه بیرون بیاورند، زیرا هنوز تا این لحظه بمبشان آزمایش نشده بود، و موضوع مأموریتشان می باید همچنان سرّی باقی می ماند. امریکاییان، حتی اگر به دست دشمن اسیر می شدند، نمی باید چیزی درباره ی برنامه تحقیقات اتمیشان بروز می دادند.
در این مرحله از مأموریت، گود اسمیت احساس رضایت خاطر می کند و به افسر عالیرتبه ای که همه جا همراه اوست اعتراف می کند: «جای خوشوقتی است که آلمانیها بمب اتمی ندارند، حالا دیگر ما مجبور نخواهیم شد که از بمب خودمان استفاده کنیم» برخلاف انتظارش، افسر عالیرتبه به او پاسخ می دهد: «سام [کوتاه شده ی ساموئل]، تو خوب می دانی که ما یک چنین بمبی داریم، و از آن استفاده خواهیم کرد.» آلسوس در خاک آلمان تا مخفیگاههای گروههای آلمانی که روی شکافت هسته ی اورانیوم کار می کردند، پیش می رود.
واحد اطلاعاتی به دهکده ای در تورینگه می رسد، آنجا یک آزمایشگاه هسته ای متعلق به ارتش نازی سراغ دارد. تعدادی فیزیکدان با اعضای خانواده شان در زیرزمین ساختمانی که قبلاً مدرسه بوده است، پنهان شده اند. سرهنگ فرمانده گروه آلسوس، در حالی که به چیزی شبیه خشتهای سیاه اشاره دارد، از آنها می پرسد: «آن چیزهای سیاه در آن گوشه چه هستند؟» پاسخ: «خوب، زغال سنگند». سرهنگ، یکی از قطعات را برمی دارند و جواب می دهد: «اینها سنگین تر از آنند که زغال باشند!» آلمانیها در این لحظه می فهمند که گروه امریکایی تصادفی به آنجا نیامده است. این خشتها، بلوکهای فشرده ی اکسید اورانیوم هستند.
واحد اطلاعاتی از آنجا به وورتمبرگ در جنوب اشتوتگارت به سمت قصبه های هِچینگن و تایلفینگن می رود، زیرا اطلاع دارد که انستیتوهای جامعه "کایزر ویلهلم" به مدیریت ورنر هایزنبرگ و اوتوهان، از برلین که زیر بمباران مداوم بوده است، به آنجا منتقل شده اند. مأموران اطلاعاتی آلسوس وقتی وارد دفتر کار هایزنبرگ می شوند، از مشاهده ی عکسی آویخته به دیوار که ورنر هایزنبرگ را در کنار ساموئل گوداسمیت در 1939 در دانشگاه میشیگان نشان می داد، شگفت زده می شوند!