- موجودی: موجود
- مدل: 197547 - 84/4
- وزن: 0.30kg
لینچ
نویسنده: ماکسیم گورکی
مترجم: حیدر جرجانی
ناشر: چکیده
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 93
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1356 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
مه آميخته با دود بر فراز زمين و اقيانوس آويخته است و باران ريز و ملايم بر خانه هاي تيره رنگ شهر و آب گل آلود كنار لنگر مي بارد...
ماکسیم گورکی در سال۱۹۰۶ در عزیمت خود به آمریکا و برای اولین مرتبه در نیویورک به دیدار همتای ادبی خود مارک تواین رفت. این کتاب از مقالات و نامههایی که گورکی در کتاب"شهر شیطان زرد" و در طول این سفر به اشخاص مختلفی نوشته که در آنها به شرح و بسط موانع متعددی بر سرراه طبقه کارگر آمریکا و عدم توانایی هژمونی خود, پرداخته است.
در یکی ازآن نامه ها ناخرسندانه چنین نوشت "در مغزهایی که دائماً میلرزد، غیر ممکن است که ابریشم افکاری زیبا بافته شود، غیر ممکن است رویایی جسور و زنده به دنیا بیاید..
ماکسیم گورکی یکی از نویسندگانی است که بسیاری از آثارش از بهترین کارها گرفته تا آثار نازلتر به فارسی ترجمه شده و مدّتها توجّه خوانندگان و نویسندگان ایرانی را بهخود مشغول داشته است. علاوه بر ترجمۀ آثار شخص نویسنده، آثاری که دربارۀ او نگاشته شده و همچنین کارهایی که جنبۀ شناختنامهای دارند نیز به زبان فارسی در دست است و همین خود گویای علاقه و دقّت نظر ادیبان ایرانی به احوال و آثار اوست.
گورکی آمد و کاری کرد که پیش از او سابقه نداشت؛ تیپی خلق کرد که نامی خاص مثل کانووالوف یا آرلوف نداشت، بلکه نام کلّیِ پابرهنگان را یدک میکشید. او پابرهنههایش را به غرور مجهّز کرد.گورکی برای قهرمانانش چیزی نمیخواهد؛ این خود آنها هستند که رتبهشان در زندگی را طلب میکنند و مسلماً جایگاهی که میخواهند، پلّۀ آخر نیست.
برای آنکه بیاساس نگفتهباشیم به سخنان خود گورکی استناد میکنیم:
پابرهنگان، کارگر نیستند که به دنبال آزادی باشند؛ این پرسوناژها بهطرز تحقیرآمیزی برای هیچ چیزی تلاش نمیکنند؛ هدف خود را دارند و آن هم آگاهی بر رهایی ظاهریشان از تمام قید و بندهای اجتماعی، اخلاقی و دینی است .
گرچه او را بیشتر به عنوان یک نویسنده، در سطح جهانی میشناسند و ستایش میکنند، از رهبران جنبش انقلابی روسیه نیز به شمار میآید.او، يكي از پر كارترين نويسنده هاي جهان و يك شخصيت تاثير گذار در انقلاب روسيه بوده كه البته چند سال بعد از انقلاب و در زمان «استالين» متوجه ميشه كه انقلاب روسيه از مسيري كه در نظر داشت كاملا خارج شده، در اين باب اورلاندو فايجس در كتاب «تراژدي مردم» مينويسه: "تبعيد براي [ماكسيم] گوركي نوعي شكنجه بود. نه ياراي زندگي در روسيه شوروي را داشت و نه تحمل زندگي در خارج را. سالها در اين وضع سرگرداني اين دل و آن دل ميكرد، دلش هواي روسيه را كرده بود، با اين حال بيش از آن از وطنش دلخسته بود كه به آنجا باز گردد...
در ۱۹۲۴ به رومن رولان نوشت: نه، ميتوانم به روسيه برگردم. احساس كسي را دارم كه وطن ندارد. در روسيه دشمن همه چيز و همه كس خواهم بود، مثل اين است كه سرم را محكم به ديوار آجري بكوبم.