- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 160028 - 120/2
- وزن: 0.30kg
لوکاچ و هیدگر
نویسنده: لوسین گلدمن
مترجم: محمد زارع
ناشر: حکمت
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 177
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1391 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
به سوی فلسفه ای جدید
اگر بر این باوریم که کار و وظیفهی فلسفه پروراندن ذهن و اندیشه برای دیدن و درک معضلات زندگی است، قبل از هر چیز باید گفت این نحوهی درک، بیانی جز این ندارد که ذهن و اندیشه، چیزی جدا از کنش ما در زندگی نیست. و رویکرد انضمامی، رویکردی است برای ممانعت از «انحراف» نظری در جهت جداییِ اندیشه از موضوع اندیشه؛ به بیانی رویکردی در ردّ جدایی سوژه و ابژه. اما مهم است بدانیم همین روش فکری در شکل دیالکتیکی مارکسیستیِ آن ضمن نفی جدایی سوژه و ابژه، بر شرایط تکوین موقعیتهای سوژگی و یا ابژگی نیز تأکید دارد. شرایطی که امروزه در تحلیلهای مارکسیستی به طور مشخص به صورت شبکهای از روابط اجتماعی تاریخی در پس و پیش هر موقعیت روزمره آشکار میگردد.
به عبارتی در زندگی روزمره، کنش و یا شیوهی ارتباطگیریِ ما (با خود، دیگری و جهان)، چیزی بیرون از نحوهی تلقی مان از چیزها نیست. اینکه کنش و یا واکنش را چگونه بفهمیم، و یا به جا آوریم، همگی به شرایط ادراکی و عملی ما در زندگی بستگی دارد و چیزی نیستند به جز موقعیتهایی که در آن بسر میبریم.
موقعیتهایی که اساساً در روابط اجتماعی و تاریخی ما ساخته و پرداخته میگردند. که به زبان فلسفی میتوان گفت شبکهای از روابط درونی بین امور جزئی که در عین حال مرتبط با امور کلیاند؛ برای روشن شدن مطلب از مثالی آشنا و ملموس استفاده میکنیم: اینکه در عصر حاضر در جوامع طبقاتی و نابرابر، عامل اصلی شکلگیریِ سبک طبقاتی زندگی و مسلماً تمایزات فرهنگی و اجتماعیِ مربوط به آن، سرمایهی اقتصادی است. نظامی که به واسطهی دولتها و همچنین نظامیان حامی سرمایهداری ـ که امروزه خود بخشی از جناح سرمایهداری را تشکیل میدهند ـ تنها به نفع سازوکار سرمایهداری عمل میکند. و مسلماً چنانچه میدانیم هنگامی که دولت و ارتش (پلیس و سازمانهای امنیتی)، به حمایت یک طبقهی مشخص اقدام میکنند، این بدان معناست که قدرتِ خود را بدان منتقل میکنند.
قدرتی که هم در زمینهی فرهنگ و هم در زمینهی روابط اجتماعی دائماً میکوشد تا طبقهی سرمایهدارِ صاحب قدرت اقتصادی را از دیگر طبقات به اصطلاح اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی متمایز گرداند. بنابراین از آنجا که «تمایزِ» به وجود آمده، در صدد تأئید تکثر فرهنگی و همچنین آشکارسازی گوناگونی روابط اجتماعی، در قلمرو عمومیِ متعلق به همگان نیست، طبیعی است که به عوض آزادسازیِ قلمروهای فرهنگی و اجتماعیِ «متفاوت از هم»، سعی در تحریفِ «تفاوتها» و در نتیجه «تحدید» آنها به نفع معیارهای خود کند؛ زیرا تنها از اینراه است که میتواند فرهنگ و سبک زندگی یک گروه اجتماعی خاص را به اقتدار رساند و آنرا فرادست سبکهای دیگر قرار داد.
میگوییم «فرادست» و منظورمان به طور مشخص، ساختن جا و مکانی فرادست در جغرافیای اجتماعی است تا به واسطهی آن به منابعی دستیافت که صرفاً به دلیل ساختار سرمایهداری «کمیاب» شدهاند: بهداشت خوب و عالی، آموزش خوب و عالی، مشاغل خوب و عالی و ….؛ سطحی از زندگی بسیار خوب و عالی(مسکن، تفریح و اوقات فراغت، و …)، آنهم در جهانی انباشته از ناامنی و جنگ، فقر، بیماری، بیکاری و ….؛ سطحی فرادستِ سطوح مستهلک شده و ناکارآمد در هزارهی سوم. هزارهای که هنوز نتوانسته راه حلی برای بحرانهای ناشی از انباشت و انحصار قدرت و ثروت سرمایهداری بیابد.
لوکاچ کتابی با عنوان «تاریخ و آگاهی طبقاتی» دارد که به لحاظ زمانی پیش از کتاب «وجود و زمان» هایدگر نوشته شد. کتاب لوکاچ در سال 1923 و کتاب هایدگر چهار سال پس از آن انتشار یافت.لوسین گلدمن معتقد است اشتراکاتی میان این دو فیلسوف وجود دارد و هایدگر در نوشتن این اثر از برخی از جنبههای «تاریخ و آگاهی طبقاتی» لوکاچ تاثیر پذیرفته است، در حالی که هایدگر در کتابش هیچ نامی از لوکاچ به میان نیاورده است.
نکتهای که گلدمن به آن اشاره کرد، هرچند به سادگی برایم قابل باور نیست اما به نظرم جالب میآید. به همین دلیل تصمیم گرفتم امکان این تاثیرپذیری را در قالب یک کتاب بررسی کنم. هایدگر متفکر بزرگی است و خودش را در حد ارسطو میدانست. من در این کتاب بررسی میکنم که چگونه چنین متفکری از یک مارکسیست تاثیر پذیرفت.
هایدگر فیلسوفی است که نمیتوانست با مارکسیسم موافق باشد. مارکسیسم برای او یکی از ظهورات سوبژکتیویسم بود. او در یکی از کتابهایش، مارکسیسم، نازیسم و آمریکایسم را از مظاهر سوبژکتیویسم جدید و نیستانگاری معرفی میکند.