- موجودی: موجود
- مدل: 184923 - 57/1
- وزن: 1.10kg
لاله برافروخت
نویسنده: اسماعیل فصیح
ناشر: جانان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 650
اندازه کتاب: رقعی گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1377 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
داستان در سال های قبل از انقلاب شروع شده و تا زمان انقلاب ادامه دارد . ناصر آخرین پسر خانواده فقیری در درخونگاه است که برادران و خواهرش و پدرش در مبارزه بر علیه رژیم کشته شده اند . ناصر رماتیسم قلبی دارد و توانایی زیادی برای مبارزه ندارد . آنها فامیل ثروتمند و وابسته به رژیمی به نام قدسی خانم دارند که دختر آخرش میترا مخالف شیوه زندگی طبقه اشراف هست و وقتی 12 ساله است در ختم یکی از برادران ناصر با ناصر که او هم 12 ساله است آشنا می شود.
عصری آفتابی ، اوایل شهریورماه سال یکهزار و سیصد و پنجاه هجری شمسی.ویلای نیاوران خانم قدسی خسروی صدر قائناتی،در دامنه های البرز،شمال تهران. نسیم ملایمی نوک درخت های سرو و کاج و افرا و چنار و اقاقیای اندک خزانزده را می لرزاند.
ساختمان سه طبقه و سفید رنگ به سبک ایتالیایی،با باغ بزرگ به سبک ایرانی،انگار از خواب اشرافی تنبل بعد از ظهر آخر تابستان بیدار می شود. وسط باغ،حوض آرام دراز کشیده،بزرگ و بیضی شکل و حاشیه سنگی،با مجسمه های کوچک فرشته و قوی سفید،و فواره های بلند.در دو سمت حوض،و در هردو سوی راه اتومبیل رو،گل های داودی و کوکب و اقاقیای قرمز و رز پاییزی با رنگ های دلنشین به باغ طراوت بیشتری می بخشد.
حدود ساعت شش است که رانندهء قدسی خانم،میترا و مادربزرگش فاطمه سادات خانم را با مرسدس بنز 280 نقره ای متالیک،از در باغ می آورد تو،و از باریکهء اتومبیل روی سمت راست باغ می آورد بالا.پیرزن از چلهء یک فامیل دور و قدیمی از جنوب شهر برمی گردد. میترا کوچولو هم با او رفته بود.
وقتی بنز به پای پله های ساختمان ویلا می رسید،میترا از شیشهء اتومبیل سرگرد جهانگیر را دید.سرگرد خواستگار کتی(کتایون)خواهر میترا بود و چند وقتی میشد که می آمد و میرفت.اکنون درحالیکه با یک دست سلام نظامی میداد از پله ها می آمد پایین.ولی چندان خوشحال نبود. سرگرد جلو بود و خواهرش دنبال او. پشت سر آنها هم قدسی خانم،و بالاخره کتی تا میان پله ها...