- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 164573 - 76/4
- وزن: 0.20kg
قصه روشن
نویسنده: جواد مجابی
ناشر: سالی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 109
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1380 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
یادداشتهای طنزآمیزی که گهگاه در روزنامهها چاپ میکردم فضایی از دشمنی علیه من بهوجود آورده بود که دشمنانم را عصبانی کرده و دوستان را از گرداگردم پراکنده میکرد. این یادداشتها که اصولا به قصد اهانت و مسخره کردن افراد معینی نوشته نمیشد. همیشه این طور تعبیر می گردید که به قصد دست انداختن کسی یا بدنام کردن طایفهای نوشته شدهاست. متاسفانه شیوههای ولنگارشان طوری بود که به انواع سوء تفاهمهای رایج دامن میزند.
یکباره، باز هم
بعدازظهر همان روز به کاروانسرایی در حاشیۀ شهر نایین رسیدیم، من و زنم. آن روز برایم، از بعدازظهر شروع شده بود که از شب پیش خفته بودم تا موکب ما کنار آن کاروانسرا ایستاد و بیدار شدم.
نازنین گفت: توی خواب حرف میزدی.
_ چی میگفتم؟
_ توی خواب چی میگویند، از همین حرفها.
وارد کاروانسرا شدیم، از همان بناهای زیبای متروک که در راههای پیچنده در اعماق کویر، بارها از آن گذشته بودم. دلم میسوزد که چهطور در زمانی دیگر، که دیگر زمان آبادانی گذشته است، این همه ذوق و کارآیی، بیفایده مانده است این همه آجر کاری در هندسهای هوشربا، گچبری رنگین سقفها، سکوها و پاگردها و صفههای بلند مصفا، درختان توت و چنار و حجرهها و غرفههای ویران قفل شده.
نازنین گفت: تشنهام.
_ تو همیشه تشنهای.
_ نه، همیشه.
_ هم تشنهام، هم گرسنه.
کسی در حیاط کاروانسرا دیده نمیشد، غبار همهمهای غریب در هوا بود که به گوش نمیآمد اما حس میشد، مثل این گرما که خورشیدش در چشمانداز نمیتابید، اما عرق و تشنگی میآفرید. همهمه بلندتر میشد، دورتر میگشت، فرو مینشست، دوباره برمیخاست، بعیدتر میرفت اما گم و محو نمیشد، در فضا از جنس فضا بود، شکسته میشد با غریوی گاهگاهی در متن وزشی پایان ناپذیر. شیهۀ اسبان و غریو و غرنگ شتران و ساربانان میآمد و با زمزمههای دل آسمان و طنینهای خفۀ زیرزمین درمیآمیخت. شاید روزگار آبادانیاش به روزگار ویرانی مکان متروک، احضار میشد...
فهرست
یک باره, باز هم
شوریده نیشابور
با فرهادی دیگر
ناشناختههای قهوهای و سیاه
نقش ایوان
نذار دیگه گریه کنه
یه خط آبی رو به پایین
گوشی دستت باشه
دید در این سالها
گیاهی است کاملا معمولی