- موجودی: موجود
- مدل: 193837 - 94/7
- وزن: 0.30kg
فتحنامه ی کلات
نویسنده: بهرام بیضایى
ناشر: روشنگران
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 170
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1373 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
بهرام بیضایی کارگردان سینما ، تئاتر ، نمایشنامهنویس ، فیلمنامهنویس و پژوهشگر ایرانی است.
بیضایی علاوه بر کارگردانی و نمایشنامهنویسی در سینما عرصههای دیگری چون تدوین ، ساخت عنوانبندی و تهیهکنندگی را هم تجربه کرده است. وی کارگردان برخی از بهترین و ماندگارترین آثار سینمای تاریخ ایران است. چریکه تارا ، مرگ یزدگرد ، باشو غریب کوچک ، شاید وقتی دیگر ، مسافران و سگکشی از مهمترین آثار وی هستند.
بیضایی از لوازم قصهها و شکلهای کهن، قصهی خود را باز میسازد و در این راه آنچنان پیش میرود که قابلیتهای کلاسیک قصهی اولیه به سرعت در بازسازی نمایشی رنگ میبازند و یا دلالتهای معنایی دیگری به خود میگیرند ...
داستان به شیوهٔ بیضایی به نقل و به نمایش میگذرد. توی خان و توغای خان دو سردارِ همنبردِ مغول هستند که پس از تاراج بر سرِ شمارِ کشتهها و افتخار جنگ میانشان کینه میافتد. توی خان توغای را به کلات فرامیخواند تا با هم به بزم بنشینند و دل از کینه بپردازند. ولی در بزم، هر یک با سردارانش دسیسه میکند تا دیگری را کشته و نامه به خاقان بزرگ بدهد که آن کشته یاغی شده بوده و به این وسیله از میان برداشته شده. توغای بر میزبان پیشدستی میکند، اسیرش میسازد، و فرمان میدهد که زنجامه در بر در شهر بگردانند و در خندق گردن بزنند. توی خان امّا در لحظهٔ گردن زدن از شلوغی استفاده کرده و از زیر تیغ میگریزد و خود را پنهان میسازد؛ ولی کسی بو نمیبرد.
جلّاد و دوستاقبان از بیمِ جان میگویند که او را کشتهاند. سردارانِ توی خان نیز از کلات میگریزند و به ییلاق نزد آی بانو، همسر توی خان، میشتابند تا خبر از دست شدن کلات و مرگ توی خان را به وی برسانند. آی بانو ولی فرار نمیگزیند. وی سرداران را به وصل خویش نوید میدهد و سپاه میانگیزد تا کلات را، که شهر پدری اوست و سالیانی پیشتر تسلیم توی خان شده بود، باز پس گیرد. آی بانو توی خان را نمیخواسته و بیشتر دل با توغای داشته. ولی اینک لشکری میآراید تا به جنگ توغای رفته و به کمک آلانها شهرشان را پس بگیرد.
سپاه آی بانو با شش توی خانپوشِ دروغین بر شش دروازهٔ کلات فرود میآید و هراس در دل توغانیان میافکند. جنگ با ترفندی به سود سپاه آی بانو میگردد، کلات سقوط میکند و آی بانو از راهِ پنهانی به مقرّ حکومت میرسد و همراه سرداران و در جامهٔ توی خان، توغای را در بند میکند. توغای به این پندار که توی خان از میان مردگان بازگشته راز دل میگوید، که عاشق آی بانو بوده. آی بانو چهره میگشاید، و توغای که خنجری از سردارانِ آی بانو دزدیده خود را در پایش میکُشد.