- موجودی: موجود
- مدل: 194646 - 20/2
- وزن: 0.30kg
غول بزرگ مهربان
نویسنده: رولد دال
مترجم: گیتا گرکانی
تصویرگر: کوئنتین بلیک
ناشر: چشمه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 215
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
مصور
آن موجود آدمیزاد نبود. نمیتوانست آدم باشد. چون قدش چهار برابر قدبلندترین آدم دنیا بود. بهقدری بلند بود که سرش از پنجرهی طبقهی دوم ساختمانها هم بالاتر بود. سوفی دهانش را باز کرد تا فریاد بکشد، اما صدایی از گلویش بیرون نیامد. حنجرهاش هم، مثل همهی بدنش، از ترس خشک شده بود.
ساعت جادوگران که میگفتند، همین بود. آن هیکل بلند و سیاه داشت بهطرف او میآمد. درست چسبیده به خانههای آنطرف خیابان راه میرفت و در گوشه و کنارهای تاریکی که مهتاب روشنشان نمیکرد، پنهان میشد. همینطور جلو و جلوتر میآمد و نزدیک و نزدیکتر میشد. اما راه رفتنش بریدهبریده و ناگهانی بود. یعنی میایستاد، بعد دوباره راه میافتاد و آنوقت دوباره میایستاد.
ولی آن داشت چهکار میکرد؟ آهان! تازه سوفی فهمید که آن موجود چهکار میکرد. او جلوی هر خانهای که میرسید، میایستاد و با دقت از پنجرهی طبقهی دوم توی اتاق را نگاه میکرد. و راستش، قدش آنقدر بلند بود که برای نگاه کردن از پنجرهی طبقه دوم، باید سرش را کمی خم میکرد. آن موجود همانطور میایستاد و از پشت پنجره نگاه میکرد. بعد دوباره بهطرف خانهی بعدی میسُرید و دوباره میایستاد و با دقت نگاه میکرد. او داخل همهی خانههای سرتاسر خیابان را به همین ترتیب نگاه کرد.
غ ب م یک غول معمولی استخوان شکن نیست.
او غول فوق العاده مهربان و خیرخواهی است.
و سوفی از این بابت بسیار شانس آورده است.
اگر هر غول دیگری به جز غ ب م، مثلاً خون در شیشه کن، گوشت قلنبه خور، بچه جو یا بقیه غولها سوفی را می دزدیدند بلافاصله تبدیل به صبحانه ای لذیذ می شد. هنگامی که سوفی می شنود که آنها با تمام سرعت فلنگ را طرف انگلستان بسته اند تا چند تا بچه را بلمبانند، تصمیم می گیرد که یک بار برای همیشه مانع کار آنها شود وغ ب م به کمک او می رود!
غول بزرگ مهربان چمدانش را زمین گذاشت. چنان خم شد که صورت بسیار بزرگش کاملاً به صورت سوفى نزدیک شد و آهسته گفت: «از حالا به بعد باید مثل بچه موش ساکت و بىسر و صدا باشیم.»سوفى سر تکان داد. مه ابر مانند پیرامون او مىچرخید. صورت او را نمناک و موهایش را خیس کرده بود.
غول مهربان در چمدان را باز کرد و تُنگهاى شیشهاى زیادى را از آن بیرون آورد. در آنها را باز کرد و کنار هم روى زمین قرار داد. بعد راست سرپا ایستاد. سر او توى مه و ابر فرو رفته بود و گاهى پیدا مىشد و دوباره غیبش مىزد. تور دراز در دست راست او قرار داشت.
سوفى سرش را بالا گرفت و از توى مه گوشهاى بزرگ او را دید که از کلهاش بیرون زده بودند و آهسته عقب و جلو مىرفتند.یک مرتبه، غول مهربان از جا پرید. پرید توى هوا و تور را در میان مه و ابر به حرکت درآورد و فریاد زد: «گرفتمش! یه شیشه بده! زود باش! یه شیشه بده!» سوفى یکى از شیشهها را برداشت و به طرف او گرفت. غول مهربان شیشه را قاپید. تور را پایین آورد. با ظرافت بسیار چیزى را که دیده نمىشد از توى تور به داخل تُنگ شیشهاى انداخت. تور را گذاشت روى زمین و با یک دست درِ تُنگ را پوشاند و گفت: «درشو بده! زود باش! درشو بده!»
سوفى در تنگ را برداشت و داد به او، غول مهربان در را گرفت و گذاشت روى دهانهی تُنگ و آن را محکم پیچاند تا بسته شد. غول مهربان به شدت هیجانزده بود. تُنگ را به یکى از گوشهایش نزدیک کرد و با اشتیاق به صداى آن گوش داد.با هیجانى که در صدایش بود، گفت: «جینگیلى جوجو گرفتم! ببین چى گرفتم! از جینگیلى جوجوم بهتره. جینگیلى مستونه! یه جینگیلى مستون طلایى!»
فهرست
• معرفی تصویرگر
• شخصیت های این داستان
• ساعت جادوگری
• چه کسی؟
• قاپ زدن
• غار
• غ ب م
• و...