دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

علاج درد

علاج درد

نویسنده: حمیرا رضاییان
ناشر: پرسمان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 326
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1393 - دوره چاپ: 1

 

مروری بر کتاب

به اجبار پتو رو از روی صورتش کنار زد و بی­حوصله به مادرش که دست به کمر روبروش ایستاده بود و چپ چپ نگاش می­کرد گفت: «مامان جون، چرا داد می­زنی؟ به خدا چشم باز نکرده سردرد گرفتم.»
مژگان که حرصش در اومده بود گفت: «ببخشید سرکارخانم، خیلی عذر می­خوام که مزاحم خواب و استراحتتون شدم، ولی اگه فراموش نکرده باشین و صلاح بدونین و تن به جبر زمونه بدین، خیر سرتون باید تشریف ببرین مدرسه.»
بیتا خمیازه­ای کشید و دسته­ای از موهای طلایی رنگش رو که جلوی صورتش افتاده بود کنار زد و گفت: «مامان، همچی می­گی مدرسه که هرکی ندونه فکر می­کنه من بچه دبستانیم و هر روز خدا شما دستمو می­گیری و می­بری سرکلاس، حالا مگه ساعت چنده که شما این همه حرص می­خوری؟»
مژگان که از حرفهای بامزه­ی بیتا و قیافه­ی کسل و خواب آلودش خنده­ا­ش گرفته بود گفت: «اولاً قبل از هر حرفی و هر کاری باید بگی سلام، صبح بخیر. دوماً ساعت ده و نیمه و دیگه ظهر شده، سوماً صد رحمت به بچه دبستانی­ها باز یه ذوق و شوقی دارن برای مدرسه رفتن تو که هزار ماشاالله بزنم به تخته انگار قراره بری مهد یا آمادگی که این همه بی­حوصله­ای و کم مونده بزنی زیر گریه.»
بیتا به صورت سفید و تپل و جذاب مادرش لبخندی زد و گفت: «مامانی، به خدا هنگ می­کنما، از وقتی که چشامو باز کردم یه­ریز دارین نصیحتم می­کنین، یه زنگ تفریحی، تنفسی، چیزی بین فرمایشاتون بذارین تا این شاگرد بی­انضباط سراپا تقصیرتون هم دوپینگی، سه پینگی،‌ یه خاکی توی سرش بریزه و جون بگیره تا بعد برسیم سر بقیه­ی اندرزهاتون.»
مژگان در حالی که می­خندید موهای کوتاه رنگ شده­اش رو با دست مرتب کرد و در حین خارج شدن از اتاق خواب بیتا گفت: «حیف که وقت ندارم باهات کل کل کنم، پاشو زود بیا کارت دارم.»

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات