- موجودی: موجود
- مدل: 203544 - 92/7
- وزن: 0.20kg
عقیل ، عقیل
نویسنده: محمود دولت آبادی
ناشر: مرز و بوم
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 63
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1353 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ لبه عطف زدگی مختصری دارد
مروری بر کتاب
برجاي ايستاده مردها، كلوخ ها نشسته بودند.كلوخ هاي ريز و درشت كلوخ ها با قواره هاي جوراجور، قوز كرده، افراشته، در فرياد، هيولا، كمر شكسته، خسته، درهم ريخته. پاره اي جاها تخت، پاره اي ناهموار، پاره اي جاها خرمن خرمن خاك و كلوخ. ديوارها در برخي جاها، هنوز سرپا بودند، اما سرشكسته.
عقیل برخاست. دست به کمر گرفت. برخاست و کوشید تا بتواند روی پاهای خود قرار بگیرد. اما نشد، نتوانست و به ناچار دست دیگر را ستون دیوار کرد. پس ایستاد و یک بار دیگر روی خرابی خانه اش چشم گرداند و همچنان لب زیرینش را جوید. نگاهش چیز تازه ای نمی دید. همان چه را می دید که اول بار، بعد از خرابی دیده بود.
تخت و هموار، با کمی پستی و بلندی. پیش از این درخت های لب آبگیر از این سوی بام، شاخ و برگ هایشان پیدا بود. اما حالا که بام نیست، درخت های لب آبگیر از ساق تا شاخه، همه اش پیدا است. این دست و آن دست هم دیگر کوچه و خانه نیست، خرابه است. خانه و حمام نیست، خرابه است. خرابی در خرابی بافته شده. دیگر، خانه ای برجا نمانده. همه تپیده، همه افتاده. همه، هیچ شده اند.
داستان عقیل عقیل دربارهی مردی به نام عقیل است که همهی زندگی و اعضای خانوادهاش را در زلزلهای از دست میدهد. عقیل که به اوج درماندگی و پوچی رسیده است، تصمیم میگیرد به دیدار پسرش تیمور در پادگان سربازی برود. اما درراه به مشکلاتی برمیخورد که وقایع داستان را رقم میزند.
عقیل نشست. بزش و مرغها و خروسش به او نگاه میکردند، اما او نمیدیدشان. نه اینکه چشمهایش در غروب جایی را نبینند. برای این نبود. چون اینجور اگر بود، لابد شبحشان را میدید، اما نگاه عقیل به بیرون از خود نبود. خیالش به درون بود، و نگاهش در خیالش گم شده بود. آنچه دیده بود، بر آنچه جلوی چشمهایش بود پیشی داشت.
آنچه دیده بود انبوهتر، متراکمتر، ثقیلتر و پیچیدهتر بود. گره در گره بود. تاریک و روشن بود؛ خیالانگیز و دردمند بود. نه، همه درد بود. دردی به خاک آلوده. دردی که دیگر جان را نمیآزارد، کرخ میکند، جان را بدل به کلوخ میکند. آدم را از بیرون جدا میکند. برمیکند. میبرد. دیگر چیزی را حس نمیکند. نوک گزلیکی را هم اگر به گردهاش بفشارند ــ شاید ــ حس نکند. چون او، خود درد شده است. تن سمی، نیش مار را پس میزند.