- موجودی: موجود
- مدل: 171992 - 44/1
- وزن: 0.40kg
عشقی به لطافت باران
نویسنده: نسرین قدیری (کافی)
ناشر: پیکان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 330
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1379 - دوره چاپ: 1
کیفیت : عطف کتاب زدگی دارد.
مروری بر کتاب
آرزوی مرگ می کرد . اما بیهوده بود . رشته ای محکم و ناگسستنی او را به تمام رنجها و محرومیت های زندگیش پیوند زده بود. می بایست زنده می ماند تا زندگی مصیبت بار و تلخ همچون زهر خود را ادامه می داد .
...نرگس و شوهرش عباس چندین سال بود که به عنوان سرایدار و کارگر منزل حسام به کار مشغول بودند. آنان دو دختر دیگر نیز داشتند اما هیچ کدام از زیبایی چشمگیر و جاذبهی دختر کوچکشان مرجانه برخوردار نبودند. هر شخص بیگانهای که وارد منزل حسام میشد و چشمش به دختر عباس میافتاد، بیاختیار لب به تحسین میگشود و محو زیبایی نادر دخترک میگردید. نرگس و عباس از اینکه دختر کوچکشان مورد توجه خانم خانه قرار گرفته بود و بیشتر اوقاتش را در منزل ارباب به سر میبرد، بسیار خشنود و راضی به نظر میرسیدند. مهبانو همچنان در فکر بود که صدای زنگ خانه به گوشش رسید.
حسام با عجله از جا بلند شد و گفت: مثل اینکه خواهرت اینها اومدن. مهبانو جان، تو را خدا اشکاتو، پاک کن، دست کم جلو خواهرت و شوهرش قیافهی ماتمزده به خودت نگیر. حدس حسام درست بود. خواهر بزرگ مهبانو، دلارام با دبدبه و کبکبهی همیشگی خود وارد منزل شد و پشت سر او و شوهر و دخترش، در حالی که سبد گل بزرگ و زیبایی را حمل میکردند، به داخل آمدند.حسام برای خوشآمدگویی جلو دوید و عباس سبد گل را از آنان گرفت. وقتی وارد اتاق شدند،چهرهی مهبانو گشاده و خندان بود.
حسام نفسی از سر آسودگی کشید و از ته دل خوشحال شد. شوهرخواهر مهبانو یا به عبارتی باجناق حسام، آقای بهبودی که قد بلند و سر تاس داشت سلام کرد و تبریک گفت. حسام برای باجناق بزرگش احترام خاصی قایل بود. او در نخست وزیری شغلی مهم و حساس داشت. او اغلب کارهایش محرمانه بود و بیشتر اوقاتش را در خارج از کشور سپری میکرد.