- موجودی: موجود
- مدل: 191884 - 57/6
- وزن: 0.40kg
عشق بی پیرایه
نویسنده: واسیلوسکایا واندا
مترجم: کریم کشاورز
ناشر: پیام
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 143
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1355 - دوره چاپ : 2 ~ 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
سعادت حقیقی که به دشواری تحصیل شده بود.
سعادت عمیق عشق به رویش تبسم می کرد.
جاده های دراز میدانهای جنگ را پیموده به سوی او آمده است.
حالا باید کمکش کند....
«جهان مبدل به مه سرخی شده بود. سروان چرنوف در میان این مه خونین سرگردان بود و نمیدانست چه واقع شده است. فقط میدانست که باید پنهان شود، در فضای لایتناهی میهن ناپدید شود و با میلیونها مردم دیگر مخلوط شود و برای همیشه دیگر گریگوری چرنوف نباشد.
چرخهای قطار حامل مجروحین با صدای مرتب و یکنواخت به گوشش میخواند. «بلی. بلی. بلی!» نظر او را تائید میکرد، تصدیقش مینمود، چه خوب شد که اسناد هویتش گم شده، یقین آنجا توی گودال جا مانده، آنجایی که چند شبانه روز میان کشتگان افتاده بود تا روزی دست پرستاری وی را از میان جنازهها بیرون کشید و توی سورتمه گذاشت. چه خوب شد که در آن روزهایی که خود چیزی نمیتوانست بگوید اسنادش را نیافتند و به هویتش پی نبردند.
بعد بوی اتاق مریضخانه و رایحه شیرین و در عین حال مهوع کلوروفوم و برق تند عینک جراح به یادش آمد. اینجا باز رشته خاطرات گسیخته میشد. باز صدای چرخها آغاز شد. چرخها چیز تازه و ناپخته و نامفهومی زیر گوشش میگفتند. این سخنان مبهم چرخها مظهر ابهام زندگی آینده وی بود. همه چیز جهان به چشمش مخلوط و مبهم آمد. ولی سرانجام همه چیز جابهجا شد و به جای خود قرار گرفت، اتاق بیمارستان و تختخواب و اشخاص ناشناس و کوههای پوشیده از برف، که از پنجره نمایان بود همه واضح و نمودار شد: اکنون دیگر سروان چرنوف میبایستی خود بگوید: دیگر هرگز به جبهه باز نخواهم گشت. دست ندارم و پایم شکسته و در عرصه صورتم هم وقایع شگرفی جریان دارد.
از زن جوان پرستار که دارویش میداد با خشونت پرسید: صورتم در چه حال است؟ وی بدون اینکه فکری بکند پاسخ داد: صورتتان زخم برداشته و سوخته است».