دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

عزاداران بیل ؛ سلفون

عزاداران بیل

نویسنده: غلامحسین ساعدی
ناشر: نیل
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 245
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انتشار: 1349 
 - دوره چاپ: 3

کمیاب - کیفیت :

 

مروری بر کتاب

مجموعه هشت داستان پیوسته

کدخدا که از خانه آمد بیرون، پاپاخ، سگ اربابی از روی دیوار باغ شروع کرد به وق وق و پرید توی کوچه. سگ های دیگر که روی بام های کوتاه بیل خوابیده بودند سرشان را بلند کردند وخرناسه کشیدند و کدخدا را دیدند که با هیکل دراز توی مهتاب راه می رود، سرهاشان را گذاشتند رو پاهاشون و دوباره خوابیدند....

عزاداران بَیَل مجموعه هشت داستان پیوسته درباره فلاکتهای مدام مردمان روستایی به نام بَیَل است. این کتاب را غلامحسین ساعدی نگاشته است و در سال ۱۳۴۳ چاپ شده است. این مجموعه از داستانهای روستایی غلامحسین ساعدی محسوب می‌شود.به نظر جمال میرصادقی دیگر نویسنده ایرانی و منتقد ادبی، منبع الهام ساعدی نقاب مرگ سرخ اثر ادگار آلن پو بوده است. از روی داستان چهارم این مجموعه فیلمنامه گاو نوشته و فیلم گاو ساخته شد.

در این مجموعه مرگ حضوری پررنگ دارد چرا که در پنج قصه از این اثر انسان یا حیوانی می میرد. از دیگر نکات قابل توجه حضور حیوانات با کارکردی انسانی است. سگ های ده همراه مردم در عزاداری ها شرکت می کنند یا نویسنده از سگی که عباس با خود از خاتون آباد به بیل آورده به جای سگ از عنوان خاتون آبادی استفاده می کند همچنین در جایی دیگر از این داستان واکنش پاپاخ (سگ اسلام) به سگ تازه وارد یک واکنش کاملا انسانی است: ( هر دو ایستادند و منتظر شدند. پاپاخ آمد و به چند قدمی عباس که رسید، ایستاد و با تعجب عباس و خاتون آبادی را نگاه کرد.) و در جای دیگری آمده است: ( بز سیاه اسلام آمد جلو و با دقت تازه وارد را نگاه کرد.) زن های این قصه ها نمونه نوعی زن های سنتی جامعه ایران هستند. آن ها نقش عمده ای در روند رویدادهای قصه ها ندارند و نقشی را پذیرفته اند که جامعه ی مرد سالار به عهده ی آن ها گذاشته است.

یکی از موفق ترین قصه های این مجموعه، قصه سوم است. گاومش حسن در نبود او می میرد و زنمش حسن و اهالی روستا که از دلبستگی بسیار زیادمش حسن به گاوش خبر دارند، جنازه گاو را پنهانی در چاهی می اندازند و به دروغ بهمش حسن می گویند که گاوش در رفته و گم شده است. مش حسن نمی تواند با این مسئله کنار بیاید و کم کم خودش به گاو تبدیل می شود و همه کارهایی را که گاوش می کرد، حالا او می کند. (مردها رفتند و جمع شدند جلو دربچه طویله و مشدی حسن را نگاه کردند که ایستاده بود روی چاه و سرش را برده بود توی کاهدان و زمین را لگد می کرد.) و تا آخر داستانمش حسن همچنان بر گاو شدن خود اصرار می ورزد. ساعدی همخوان با اندیشه ی مش حسن از راوی دانای کل دور می شود و از آن به بعد او را دیگر مش حسن نمی نامد و با عنوان گاو از او نام می برد: ( ته دره، توی تاریکی، سه مرد که گاو را طناب پیچ کرده بودند کشان کشان می بردند طرف جاده. یکی از مردها جلوتر می رفت و طناب را می کشید و دو مرد دیگر هلش می دادند. گاو با جثه کوچکش مقاومت می کرد و مردها را خسته می کرد.)

در آخرین داستان این مجموعه مش اسلام که مغز متفکر روستای بیل است به خاطر تهمت های ناروا و بدگویی های بی جای مردم مجبور می شود خانه و حیوانات خود را رها کند. شایعه پراکنی مردم که نشان از جهل و فقر فرهنگی آن هاست باعث می شود که بیلی ها داناترین فرد روستای خود را از دست بدهند و از این پس در حل مشکلات خود تنها بمانند. در حالی که بیماری اسب ها در روستا در حال شیوع است، مش اسلام خانه اش را گل می گیرد و با سازش آواره شهر شود و بدین ترتیب قصه های این مجموعه تمام می شود

...دمدمه‌های غروب بود که مشدی جبار وارد بیل شد، بیلی‌ها در میدانچه پشت خانه مشدی صفر نشسته بودند دور هم و گپ می‌زدند. کدخدا تا مشدی جبار را دید گفت: «یاالله مشد جبار. سفر به خیر. تو شهر چه خبر بود؟» مشدی جبار گفت: «تو شهر خبری نبود. هیچ خبر نبود.» مشدی بابا گفت: «پا پیاده اومدی؟» مشدی جبار نشست کنار اسلام و در حالی که کفش‌هایش را در می‌آورد و له له می‌زد، گفت: «از لب جاده تا این‌جا، آره.»

اسلام گفت: «کی رسیدی لب جاده؟» مشدی جبار گفت: «ظهر تازه گذشته بود.» کدخدا گفت: «پس چرا دیر کردی؟ این همه وقتو تو راه بودی؟» مشدی جبار گفت: «آره، وسط راه به یه چیز غریبی برخوردم و معطل شدم.» پسر مشدی صفر پرسید: «یه چیز غریب؟ چی بود؟» مشدی جبار گفت: «والله هر چی فکر کردم، چیزی نفهمیدم.» کدخدا گفت: «نفهمیدی؟ چطوری نفهمیدی؟» و...

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات