دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

عروس دریا

عروس دریا

نویسنده: مریم صمدی
ناشر: شقایق
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 375
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انتشار: 1385 - دوره چاپ: 4

کیفیت : نو ؛ نوشته تقدیمی دارد

 

مروری بر کتاب

نسیم ملایمی که می وزید،پرده توری جلوی پنجره را تکان می داد.ستاره عکسهای آلبوم را با لذت تماشا می کرد و به مرورخاطراتش پرداخت.
سرانجام آلبوم را بست و لای بقیه وسایلش،در چمدان قرار داد.داشت بقیه لباسها را جمع میکرد که ضربه ای به در خورد.بدون انکه نگاهش به آنسو باز گردد،گفت:
-بیا تو!

سپیده بود.سرش را از در داخل کرد و پرسید:
-می تونم بیام تو؟
به طرف او بازگشت و با زدن لبخندی،موافقتش را اعلام داشت.
سپیده وارد اتاق شد و پرسید:
-هنوز چمدونهات رو نبستی؟
نگاهی به او کردو گفت:
-می بینی که.

کنار او نشست و با نگاهی به صورتش، غمزده گفت:
-با رفتن تو،من خیلی تنها میشم.می گی بعد از رفتن تو.... چیکار کنم؟
کتابی را برداشت وبا لبخند گفت:
-پس ای چیکارس؟
کنار او خزید و گفت:
-این که نمیتونه جای یه همزبون رو واسه من پر کنه.
-طوری می گی همزبون که اگه کسی ندونه فکر می کنه دوروبرت هیچ کس نیست.خوبه همه پیشت هستن.غم اصلی رو...من باید بخورم که دارم به یه جای غریب می رم...اونم کجا؟آلمان! جایی که هیچ آشنایی ندارم.
-ولی تو زودتر با محیط اونجا اخت میشی تا من با محیط اینجا.
-ابداَ حرفت درست نیست خواهر کوچولو،چون آشنایی با محیط جدیدوانس گرفتن باهاش خیلی سخته.درسته که ما مدت زیادی نیست که به اینجا اومدیم،ولی تو راحت می تونی با دخترای دوروبرت دوست بشی.مینا هم که هست.دیگه غصه خوردن معنی نداره.

-کاش قبول می کردی توی دانشگاههای خودمون درس بخونی. این جوری کمک حال منم می شدی.
-من پیشرو راه توام.سپهر هم پیشرو راه من. از این گذشته،شانس موفقیت من،توبی آلمان بیشتر از اینجاست.
-از این که میخوای به یه مکان نا شناخته بری،چه احساسی داری؟
با نگاهی به صورت او از جا برخاست و کنار پنجره رفت.پرده را کنار کشید و در حال تماشای حیاط، لبخند زد.به سوی اوبازگشت و گفت:
-باور نمی کنی،ولی احساس خوشایندی دارم.فکر می کنم سر نوشتم توی آلمان رقم می خوره.
عجیبه،ولی نسبت به اونجا احساس بدی ندارم.

او هم بلند شد و کنار ستاره رفت و گفت :
-منظورت اینه که می خوای بعد از پایان درست هم آلمان بمونی؟
سعی کرد خنده اش،سپیده را ناراحت نکند.با لبخند کنترل شده ای گفت:
-نه اصلاَ.منظورم چیز دیگه ای بود.کمی عجیبه، ولی این حس قوی باعث میشه از دلتنگیم نسبت به شما کاسته بشه.
دست روی بازوی او گذاشت وغمگین گفت:
-دلم واست تنگ میشه ستاره.

با لبخند مهربانی به سوی او بازگشت و گفت:
-دل منم واسه تو تنگ میشه خواهر جون،ولی خب چه میشه کرد؟
دل خیلی چیزا میخواد،عقل خیلی چیزای دیگه.
-قول میدی هر ماه برام نامه بنویسی؟
-قول میدم هر هفته یه نامه برات بنویسم.چطوره؟
لختی فکر کرد وسپس گفت:
-نه،اینجوری به درست لطمه میخوره.همون ماه به ماه خوبه.
لبخند دیگری زد و گفت:
-باشه هرچی تو بگی.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات