- موجودی: موجود
- مدل: 170986 - 18/1
- وزن: 0.30kg
عرفان در ویلای ژان
نویسنده: مهناز متقی
ناشر: البرز
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 288
اندازه کتاب: رقعی لب برگشته - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
به راستی آیا سرنوشت مان را از ابتدا رقم زده اند یا ما خود آن را می آفرینیم ؟
هنوز کسی بر این راز خلقت به درستی آگاه نیست و بشر همیشه در این کلاف سردرگم غوطه می خورد و از ازل که ناخواسته می آید و تا ابد که ناخواسته می رود ، همچنان دست و پا می زند تا ره به مقصود برد .
زیبایی سحر انگیز خورشید بود وانتظار زیباتر طلوع ماه . در میان گذرگاهی که سبز بود و زرد بود و ابی و همه گونه دل را می فریفت و حیرتمان را از عالم هستی و قدرت لایزال خالقش دوچندان می کرد ، گام می زدیم .
خداوندا ، پروردگارا ، خالقا ، امیدا : من ذره ای از اوتام ، درپناه توام و با هزاران سلولی که به من دادی چشم امید تنها به تو دارم و بس . از دل طبیعت طبعت امده ایم و با ان جان میگیریم .
ان روز روزی دگر بود یک تجربه ی دگر و یک شیرینی ملموس و خوشایند . از میان خوشه های بلند گندم زار و بر روی شبنم های ان دشت بی کران و ان همه زیبایی و ان همه دگرگونی که سراسر وجودمان را فرا گرفته بود و غرق در جذابیتی که نامش را در ان لحظه نمیدانستم ،پیش می رفتیم .ده نفر بودیم ، شش زن و چهار مرد .هر یک از ما یک کوله پشتی داشتیم که در ان به اندازه ی یک هفته مواد خوراکی و لباس مورد نیاز و لازم را به همراه میبردیم .
به نظر میرسید سنگینی نسبی این کوله پشتی دربرابر کوله پشتی های شنگین و اجباریه زندگیهایمان هیچ است و تحملش شاید لذت بخش نیز بود . مگر این بار کوچک را میبردم تا ان را بخورم و بنوشم و بپوشم و پس از یک هفته کوله پشتی را خالی کنم و بار درونم را بیفزایم ؟
مگر نه اینکه برای ان خلا درونی که داشت عذابم میداد میخواستم در دشتی در حضور دیگرانی که انان نیز از خستگی درونی مینالیدند فریاد بزنم ،خود را خالی کنم ، قصه ها و غصه هایم را بگویم و قصه ها و غصه هایشان را بشنوم و با دلی اکنده از درک هستی و تغییرات هر لحظه اش و پذیرش انچه بر ما گذشته و انچه خواهد گذشت و احساسی پر از شکر از انچه داریم و رضایتی از انچه نداریم و حکایتی از انچه شنیده ، دیده ، و گذرانده ایم . بازگردیم؟!
در داستان حاضر، چند زن و مرد که آشنایی مختصری با هم دارند، در ویلای یکی از آنها، به نام "ژان" دور هم جمع میشوند، تا چند روزی را در آرامش بگذرانند، آنها، قرار میگذارند که هر کس ماجرای زندگی خود را در طول یک روز برای دیگران شرح دهد تا بقیه با زندگی او بیشتر آشنا شوند، بدین سان هر یک شروع به تعریف سرگذشت خویش مینمایند.....