- موجودی: موجود
- مدل: 197199 - 40/4
- وزن: 0.30kg
صد شاخه گل برای روح
نویسنده: عباس حاجی آقالو
ناشر: تزکیه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 168
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1390 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
داستان های کوتاه اگر قالب و محتوای مناسبی داشته باشند، تاثیر شگرفی بر روح و روان انسان می گذارد و همه اقشار اجتماعی برای سهولت انجام وظایف خود به گنجینه ای از چنین داستان ها نیازمندند. معلمان و مربیان دوست دارند، در لابه لای مطالب درسی متناسب با حال و هوای درس و روحیه شاگردان خود، این داستان ها را بیان کنند تا شور و نشاط کلاس را مضاعف ساخته و فراگیران را به اهتزاز روح برسانند.
مادران و پدران مهربان برای حسن انجام تکلیف فرزند پروری خود، به داستان های مناسب نیاز دارند تا با استفاده از آن، ضمن حفظ فضای شاد و پرنشاط منزل بتوانند در قالب داستان نکته های زندگی را به نور چشمان خود بیاموزند. مشاوران و روانشناسان جامعه به گنجینه ای از داستان کوتاه نیاز دارند تا به تناسب مشکل مراجعان خود با استفاده از قدرت هنری داستان، انتقال دستورات درمانی خود را تسهیل نمایند. سخنوران و مدیران بخش های مختلف جامعه، برای بیان آسان مقصود خود در جلسات به مجموعه داستان های کوتاه نیاز دارند تا بر هیجان و اثرگذاری کلام خود بیفزایند.
کتاب صد شاخه گل برای روح با ارائه صد داستان کوتاه و مناسب با موضوعات مختلف علمی و فرهنگی، سعی کرده است نیاز همه این اقشار را برطرف نماید...
روزی پیرزنی خطاب به خدا نامه ای نوشت ، کارمند پست با مشاهده این نامه که تنها آدرس گیرندة آن (نامهای به خدا) نوشته شده است آن را باز کرده و میخواند. با خواندن نامه متوّجه میشود که این نامه به وسیلة پیرزنی هفتاد ساله و بازنشسته نوشته شده که پس از گرفتن صد هزار تومان مستمری خود از بانک، پولهایش به سرقت میروند و این در حالی بوده که وی میخواهد هفتة بعد دوستانش را دعوت کند و برای پذیرایی از آنها هیچ پولی ندارد.
پیرزن در این نامه از خدا خواسته تا پولش را به او برگرداند تا شرمنده دوستانش نشود. کارمند پست با خواندن این نامه برای همکارانش، همگی تصمیم میگیرند مبلغی کمک کرده و در پایان نود و شش هزار تومان جمع میشود که آن را به آدرس پیرزن میفرستند.
چند روز بعد نامهای با عنوان «نامهای برای تشکّر از خدا» به دست یکی از کارمندان پست میافتد که روی آن نوشته شده بود: «خدا خیلی متشکرم که پولم را به من برگرداندی، البته چهار هزار تومان آن کم بود که مطمئن هستم کارمندان پست آن را برداشتهاند!!!...
روزی همین که گاندی سوار ترن شد، یک لنگه کفشش از پایش درآمد و روی سکو افتاد.
ترن حرکت کرد و او نمی توانست برگردد و آن را بر دارد. در نهایت حیرت همراهانش، گاندی لنگه کفش دیگرش را از پا درآورد و نزدیک آن یکی روی سکو انداخت.
یکی از مسافران پرسید: که چرا این کار را کردی؟
گاندی با تبسم پاسخ داد: مرد بیچاره ای که آن را روی سکو پیدا می کند لااقل یک جفت کفش خواهد داشت که می تواند استفاده کند.