- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 162564 - 75/1
- وزن: 1.00kg
شهید راه آزادی سیدجمال واعظ اصفهانی
نویسنده: اقبال یغمایی
مقدمه : سیدمحمدعلی جمالزاده,محمدابراهیم باستانی پاریزی
ناشر: توس
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 352
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1357 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو ؛ جلد کتاب خاک گرفتگی دارد
مروری بر کتاب
مصور
کتاب با دو مقدمه از سید محمدعلى جمالزاده (پسر سیدجمال واعظ ) و مقدمهاى دیگر از دکتر باستانى پاریزى آغاز مىگردد. سپس متن اصلى کتاب که شامل زندگىنامه و سفرهاى مختلف سید و تفصیل منبرهاى و گزارشات وى مىباشد. در پایان هر بخشى از کتاب تعلیقاتى از آن بخش نیز ذکر شده است.
در قسمت نخست کتاب از شخصیت و زندگانى سید مىخوانیم که وى شخصى عالم و واعظ، ملقب به صدرالواعظین و صدرالمحققین مقتول 1326 ق، بوده است که در همدان به دنیا آمد. جمالالدین در جریان مشروطه به مشهورترین واعظ تهران تبدیل شد و سخنرانیهای او خشم محمدعلی شاه را برانگیخت. نام سید جمال الدین واعظ به همراه ملکالمتکلمین، میرزاجهانگیرخان، سید محمدرضا مساوات در لیست چهارنفری بود که محمدعلی شاه قبل از بتوپ بستن مجلس، درخواست تبعید آنها را از ایران کرده بود. جمالالدین واعظ همراه با ملک المتکلمین رهبریِ گروههای بزرگی از مشروطهگرایان را به عهده داشت.
در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران»، تولد وى 1289ق در اصفهان ذکر شده است. او برادرزادهى آیتاللَّه سید اسماعیل صدر عاملى اصفهانى است. در کودکى پدرش را از دست داد و به همراه مادر به تهران آمد. پس از تحصیلات ابتدایى به اصفهان رفت و به تهران آمد. پس از تحصیلات ابتدایى به اصفهان رفت و به فراگیرى مقدمات عربى و فلسفه و عرفان پرداخت.
او در اصفهان مشغول وعظ و تبلیغ گشت و در اندک زمانى از وعاظ مشهور شد. به علت جو استبدادى که ظلالسلطان در اصفهان برقرار کرده بود، سید جمال در 1319ق به تبریز رفت و در مورد اهمیت قانون و مزایاى حکومت قانونى خطابههایى ایراد نمود. در بازگشت به اصفهان پس از انتشار کتاب «رویاى صادقه» با همکارى شیخ احمد مجد الاسلام کرمانى و میرزا نصراللَّه ملک المتکلمین، مورد کینهى ظلالسلطان قرار گرفت. بار دیگر به تبریز رفت و در آنجا مورد توجه محمدعلى شاه ولیعهد قرار گرفت. سپس به تهران آمد و به تشویق محافل آزادى خواهان شبها در مسجد شاه (مسجد امام خمینى) به وعظ و خطابه پرداخت.
وى در اوایل مشروطیت در مساجد و انجمنها به طرفدارى از مشروطه سخنرانى مىکرد و به همین جهت مورد توجه مردم واقع شده بود. پارهاى از سخنرانىهاى او به صورت روزنامهاى به نام «الجمال» چاپ شد. در زمان به توپ بستن مجلس، به شاه عبدالعظیم رفت و از آنجا به قصد عتبات عازم همدان شد.
وى به واسطه سابقه دوستى، ورود خود را به میرزا محسنخان مظفرالملک، حاکم همدان، ابلاغ کرد. او نیز این مساله را به دربار تهران گزارش داد. لذا امیر افخم همدانى، حاکم بروجرد، از طرف دربار مأمور شد تا سید جمالالدین را به بروجرد ببرد. سید جمال مدتى در بروجرد زندانى بود و عاقبت توسط عمال محمدعلى شاه قاجار مسموم و خفه گردید و در قبرستان یخچال این شهر دفن شد. بعدها این قبرستان به جمالیه معروف گردید. در «کارنامهى بزرگان» سال درگذشت وى 1336ق ذکر شده است.
بخش دوم کتاب شامل منبرهاى وى مىباشد که برگرفته از روزنامه الجمال، با ذکر تاریخ آن منبر به آن اشاره شده است.
در این قسمت مىخوانیم که در روز 14 شوال 1323 حاکم تهران علاءالدوله چند تاجر قند را, دستگیر و یکى از آنها فلک مىکند. سید جمال در عصر همان روز به منبر رفت و چنین گفت:در نتبجه این جور و جفاها بویژه این بیداد آخرى, گروهى از بازرگانان در مسجد شاه بست نشستند و طولى نکشید که بسیارى از عالمان روحانى از جمله سید عبدالله بهبهانى و سید محمد طباطبائى که بعدها به پیشوائى اجتماع برگزیده شدند، به آنها پیوستند و آقا سید جمالالدین واعظ که یکى از رهبران عمده انقلاب گردید و از جمله کسانى بود که پس از واقعه انهدام مجلس به هلاکت رسید.
نیز در میان بست نشینان بود. عینالدوله از میرزاابوالقاسم امام جمعه (دامادشاه)که مردى ثروتمند و مرتجع بود، خواهش کرده بود که براى پراکنده ساختن پناهندگان اقداماتى بنماید. بنابراین او عدهاى از پیروان و نوکران خویش را با چماق و قمه و قداره و سایر اسلحه سرد و تپانچه مجهز ساخته که در زیر عبا و جبه خود پنهان کرده منتظر اشاره آقا باشند که به موقع خود بکار برند.
چون سید بر منبر رفت و سخنش به عدل و داد رسید و به ستمکار غیر قابل تحمل اشاره کرد که امام جمعه به سید پرخاش کرد و او را بابى و مخالف شاه گفت چون از این کار نتیجه نگرفت، کمک از اوباش خواست آنان تیراندازى کرده سرو صدا برپا کردند و علما و مردم دیگر به حضرت عبدالعظیم رفتند و در آنجه به بست نشستند؛ ولى چون جان سید جمال در خطر بود، در خانه محر رسید.
محمد طباطبائى پنهان گشت؛ اما چون پیوسته در جستجوى سید بودند، هر چند شب در جائى مىگذراند تا اینکه شاه در برابر علما و ملت سر تسلیم فرود آورد و علما از بست بیرون آمده، سید از پناهگاه بیرون آمد تا به حضرت عبدالعظیم برود و با علما به تهران بازگردند، مردم تهران با شور و هیجان و زنده باد گفتن سید را همراهى کردند و چنین مىگفتند: سید و سرور آمده، صاحب منبر آمده.