- موجودی: موجود
- مدل: 197644 - 62/4
- وزن: 0.50kg
شهر شادی
نویسنده: دومینک لاپیر
مترجم: غلامرضا سمیعی
ناشر: یزدان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 650
اندازه کتاب: رقعی گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1370 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
این کتاب نوشته دومینیک لاپیر نویسنده توانایی فرانسوی است که در عرصه رمان و ادبیات داستانی کتابهای پرمخاطب و پرفروشی نگاشته است. کتاب شهر شادی پس از انتشار در فرانسه به دلیل مضامین لطیف و انساندوستانهاش به زبان مختلف در کشورهای جهان ترجمه شد و مورد استقبال محافل ادبی قرار گرفت. این داستان درباره زندگی مردان، زنان و کودکانی است که به دلیل سیلابها، خشکسالیهای پیدرپی و سایر بلایای طبیعی از خانه و کاشانه خود آواره شده و به حاشیههای شهری کشانده شدهاند که ظرفیت پذیرش مهاجران را ندارد.
داستان «شهر شادی» چنان افسونکننده است که انسان را مجذوب خود میکند و نمیتوان به راحتی از کنار واقعیتهای تلخ و شیرین آن گذشت. از صفحههای آغازین داستان تا سطرهای پایانی آن، از سختترین مشکلات تا امیدوارکنندهترین مسائل چنان در ذهن و روح آدمی نقش میبندد که گویی داستان برای همیشه در لابلای خطوط ذهن انسان جایگزین شد است.
داستان کتاب براساس سرگذشت واقعی انسانهای سختکوشی بوده است که نویسنده برای نگارش آن سه سال در کلکته مرکز بنگال غربی در هندوستان تحقیق کرده و با صدها نفر از اهالی آن منطقه مصاحبه کرده است.کشور استعمارزدهی هندوستان که، به عقیدهی بسیاری از صاحبنظران، بعد از استقلال بزرگترین و پرجمعیتترین دمکراسی جهان را پدید آورده است از حیث تنوع آب و هوا، تکثر آداب و رسوم و تعدد مذاهب و مسالک یکی از شگفتانگیزترین کشورهای جهان است.
در این کشور پهناور، فقر و غنا، علم و جهل، نوخواهی و واپسگرایی و بسیاری امور متضاد دیگر، بیشتر با صلح و صفا و کمتر با کینه و عناد، در کنار یکدیگر میزیند و گفتنی آنکه دوام ِ بیشتر این تضادها در جامعهی هندوستانِ مستقل، نیز حاصل حکومت چندین سالهی استعمار انگلستان است که در تمام دوران حکمرانی در کلّ مستعمرات هدفی جز به استضعاف کشانیدن و عقب نگاهداشتن مردم صافی ضمیر و مظلوم مستعمرات نداشته است.
تمدن هند ریشهدار و والاست و مردم هندوستان گذشته از حقپرستی و انساندوستی و صفا و صمیمیت و بردباری که از خصائل ذاتی آنهاست، مردمی هوشمند، بافرهنگ و خلاقند. عبث نیست که هندوستان در عین آنکه هنوز هم اکثریت جمعیت چند صد میلیونیاش بر اثر فقر و بیماری از سوءتغذیه در رنجاند و به استناد آمار سازمانهای بینالمللی از بیست و ه میلیون نوزاد هر سالهاش، فقط نزدیک سه میلیون شانس رسیدن به سن بلوغ را دارند؛ در جهانِ افکر و علم و صنعت از کشورهای پیشرفته به حساب می آید:
آرای فلاسفهاش در بزرگترین دانشگاههای کشورهای متمدن تدریس میگردد، عالمان، ادیبان و نوعدوستاناش به دریافت جائزهی نوبل نائل آمدهاند، در کارخانههایش از سوزن تا هواپیما تولید میگردد و یکی از چند کشور انگشتشماری است که نیروی اتم را مسخر خویش ساخته است.
دومینیک لاپییر در سال ۱۹۳۱ در فرانسه چشم به جهان گشود. در سیزدهسالگی همراه پدرش که سرکنسول فرانسه بود، به آمریکا سفر کرد. اولین رمان پرفروش خود را در هفده سالگی با نام «هر هزار کیلومتر یک دلار» نوشت که ثمرهی اتفاقات رخ داده در یکی از سفرهایش به شیکاگو با یک رانندهی کامیون بود که چمدانهایش را به سرقت برده بود.
چند سال بعد در فرانسه، به هنگام خدمت در ارتش فرانسه به عنوان مترجم، با لاری کالینز آشنا شد. بعدها، به عنوان خبرنگار داغترین وقایع روز جهان را برای پاریمچ کار کرد. که نتایجاش، نوشتن پنج کتاب: آیا پاریس میسوزد؟، اندوه من تو را تا به کجا خوهد کشانید؟، آه! اورشلیم [که ثمره فعالیت او در بیتالمقدس میباشد] آزادی در نیمه شب [باز هم در مورد هندوستان تحت استعمار انگلیس] و پنجمین سوارکار با همکاری لاری کالینز بود که هر پنج کتاب در شمار پرفروشترین کتابهای جهان قرار میگیرند و به سسی زبان ترجمه شدهاند و بیش از یکصدمیلیون از مردم جهان آنها را قرائت کردهاند.
در سال ۱۹۸۰ دومینیک موقتاً از کالینز جدا میشود تا طرحی را که در مدت اقامتاش در هندوستان دربارهی کتاب «آزادی در نیمه شب» در مغزش آماده کرده بود به اجرا بگذارد. پس در کلکته، مؤسسهای برای کمک به فرزندان جذامیان بنیاد مینهد و به مدد بخشی از سرمایهای که از تصنیف کتابهایش بهدست آورده است و اعاناتی که از سوی پنجهزار هواخواه به وی میرسد موفق میشود حوائج دویست کودکِ «کانون احیاء» کلکته را برآورد و هنگام بازدید از این «فرزندان» خویش ات که دومینیک لاپییر روزی، جهانِ افسون کنندهی «شهر شادی» را کشف میکند:«روزی که به کلکته رفته بودم، یکی از رانندگان درشکههایی که توسط آدمی کشیده میشود مرا به یکی از فقیرترین و پرجمعیتترین محلههای شهر خیالانگیز برد که سیصدهزار انسان بیپناه در کوچههای آن زندگی میکنند. نام این محله آناندناگر Anand Nagar یا «شهر شادی» است و این دیدار یکی از ضربههای کاری است که در دوران زندگی بر من وارد شده است.
در شهر شادی، با همزیستیی عجیب مسالمتآمیز مسلمانان و هندوان و سیکها و جذامیها و مخنثها و … مواجه میشویم. انسانهای فقیر و بیسوادی که برای سیر کردنِ شکم خود و خانوادههایشان، خون میفروشند، جنین میفروشند و از غذاهای بیمارانِ بستری در بیمارستانهای بی در و پیکر کلکته دزدی میکنند. در سختیها و بیماریها و شادیها کنار هم هستند. مهم نیست جشن ِ مسلمانان است یا هندوان و یا جذامیان، آنها به کمک همدیگر میروند و دوستان و همسایگان خود را برای جشن آماده میکنند. با آداب و رسوم و باورهای آنها آشنا میشویم و از موقعیت احزاب سیاسی و وضعیت اماکن و مراکز دولتی اطلاعات موثقی کسب میکنیم. از عشق و علاقهی مردم فقیر هند به رقص و شادمانی و تماشای مکرر و خستگیناپذیر فیلمهای بالیوود در سالنهای سینما میشنویم. و از حضور انسانهایی چون مادر ترزا، جراح آمریکایی و کشیش فرانسوی در جمع این مردم، به موازات حضور دلالان خون و جنین میخوانیم.
اینها مردمی هستند که وقتی در شهر شادی در اثر طوفان و سیل ناشی از بارانهای موسمی، بیماری و گنداب و هجوم کرکسها و حیوانات موذی به ستوه آمدهاند «چند هفته بعد از این واقعهی هولناک، بامداد یکی از روزها شهر شادی و همهی محلات کلکته شاهد جوش و خروشی غیر معمول شد. ماکس که بر اثر قیل و قال و شایعات از خواب پریده و با عجله از اطاقش خارج شد و ملاحظه کرد که همهی همسایگانش میخوانند و کف میزنند و به یکدیگر تبریک میگویند … ماکس حیرتزده با خود اندیشید که “ملت هند با آنکه از گروهی مردم توسری خورده، تحقیر شده، گرسنه و رنجیده ترکیب یافته است تا چه حد زوالناپذیر و مقاوم است. عجبا که در این ملت ذوق زندگی، قدرت امیدواری و ارادهی برپاایستادن و پیروز شدن در برابر شدائد تا چه حد نیرومند است.“