- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 175431 - 106/5
- وزن: 1.00kg
شناختنامه امبرتو اکو
نویسنده: علی دهباشی
ناشر: نیکا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 648
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انتشار: 1389 - دوره چاپ: 1
کیفیت : نو ؛ لبه چند صفحه کتاب رد تاخوردگی دارد
مروری بر کتاب
مصور
شاید بتوان امبرتو اکو را معروفترین نظریهپرداز ادبی و فرهنگی نیمهی دوم قرن بیستم اروپا قلمداد کرد. شهرت او در پی موفقیت بسیارش در مقام داستانسرا حتی بیشتر نیز شد. اولین رمان او نام گل سرخ (1983) در اروپا و آمریکا یک اتفاق ادبی قلمداد شد...
نویسندهای چون «امبرتواکو» با نگاه یکسر طنزآمیز و مدرن خود به جهان پیرامون، ادبیاتی کاملاً متفاوت میآفریند و ما را نیز وا میدارد تا با نگاهی دیگر به دنیا بنگریم؛ دنیایی که به هیچ روی ساختار گذشته را ندارد و شاید به تعبیر اکو، اصلاً فاقد ساختار است. در چنین جهانی هیچ چیز، دیگر جای خود نیست و همهچیز در هم میریزد و اکو تصویرگر همین درهم ریختگی و همین دگرگونی است. ترسیم کننده جهانی بیساختار که هیچ نظمی را برنمیتابد، امّا به زعم اکو در همین بینظمی، ساختار و نظمی نهفته است که نگرشی دیگر میطلبد تا آن را بیابیم.
در شناختنامة حاضر که به «امبرتواکو» اختصاص دارد سعی شده با درج مقالاتی متنوّع به وجوه گوناگون زندگی و آثار این نویسنده نامدار معاصر پرداخته شود. در زمینة «اکو و نقد ادبی» شش مقالة بسیار مهم آمده است که تصوّری دقیق از نویسندگی و نظریات وی را در برمیگیرد. در بخش «اکو و تأویل» زبان و ترجمه، دیدگاههای جدید وی در زمینة زبان، ترجمه و تأویل مطرح شده است. همچنین در بخش «اکو و نشانهشناسی» مبحث خاصّ وی در این زمینه با درج سه مقاله بررسی شده است. در دیگر بخشها زمینههای «اکو و فلسفه»، «اکو و نیما و موسیقی»، «اکو، اینترنت، اطّلاعات و...» و «اکو و جنگ» هر کدام با چند مقاله بررسی شده است.
اِکو در ادبیات معاصر جهان نویسندهای بهشدت عاشق و اهل کتاب بود و به کتابخانه خود در جاهای مختلف میبالید و بهترین ساعات خلوتش را ساعاتی میدانست که در کتابخانهاش میگذراند. واقعیت این است که کتابخانه او در شهر میلان یک کتابخانه افسانهای بود. از او پرسیده بودند که دوست دارد چه کتابهایی جمع کند و او پاسخ داده بود: «حدودا 50هزار کتاب دارم. بهعنوان کلکسیونر کتابهای نایاب مجذوب این تمایل انسانها به افکار انحرافی هستم. برای همین کتابهایی را جمع میکنم که دروغ میگویند؛ البته کتابهایی که نادانسته دروغ میگویند. کتابهای بطلمیوس را جمع میکنم نه کتابهای گالیله را، چون گالیله حقیقت را میگوید. من علم احمقانه را ترجیح میدهم.»
ممکن است برای شما هم پیش آمده باشد که وارد کتابخانهای شوید و قفسههایی را ببینید که انبوهی کتاب در آنها چیده شدهاند و شما مانده باشید که کدام کتاب را انتخاب کنید و بخوانید. اکو استراتژی دیگری داشت. او میگفت: «من با هدف خواندن یک کتاب به سمت این قفسهها نمیروم؛ زمانی که به یک کتاب نیاز داشته باشم به سمت این قفسهها میروم. این یک داستان متفاوت است؛ مثلا اگر از من درباره نویسندگان معاصر بپرسید به شما خواهم گفت برای یادآوری چیزهایی که از آنها خواندهام و از خواندنشان لذت بردهام دوباره سراغ قفسههایی میروم که در آنها رمانهای فیلیپ راث و دان دلیلو باشد. من یک دانشمند هستم. باید بگویم که در انتخاب این کتابها هیچ آزادی ندارم؛ نیازهای شغلم من را به سوی کتابی میکشد.»
اکو واقعا یک دانشمند بود و همیشه پیش از آنکه خودش را رماننویس یا داستاننویس بداند، یک استاد دانشگاه میدانست. اما خودش این نکته را بهتر میدانست که احتمال ماندگاری یک رماننویس بیشتر است تا یک استاد دانشگاه. او گفته بود: «تجربه این را به من میگوید که امکان باقی ماندن یک کار دانشگاهی خیلی سخت است، چون نظریهها تغییر میکنند. ارسطو در اذهان همه مردم باقی ماند، اما از دانشگاهیان یک قرن پیش متون بیشماری به جا مانده است که دیگر چاپ نمیشوند؛ درحالیکه بسیاری از رمانها بهطور مداوم بازنشر میشوند؛ بنابراین از نظر فنی احتمال باقی ماندن یک نویسنده بیشتر است تا یک فرد دانشگاهی.»
اکو با نوشتن رمان «نام گل سرخ» در دنیا به شهرت رسید، نه با فعالیتهای دانشگاهی خود؛ رمانی که وقایعش در قرون وسطی میگذرد؛ در یک دیر قدیمی قتلی اتفاق میافتد و یک کشیش قدیمی قرار است قاتل را پیدا کند. درواقع پیدا کردن قاتل بهانهای میشود که اکو به مسائل قرون وسطایی بپردازد. اشراف اکو به موضوعات قرون وسطی و تاریخ و جامعه آن دوره بهگونهای بود که نوشتن رمان «نام گل سرخ» را برای او راحت کرده بود.
اکو جایی درباره نگارش این رمان فراموشنشدنی نوشته بود: «از آنجا که قبلا به قرون وسطی علاقهمند بودم، حدود صدها پوشه در این زمینه داشتم؛ بنابراین نوشتن رمان «نام گل سرخ» تنها دو سال وقت گرفت. تحقیق و نوشتن رمان «آونگ فوکو» هشت سال طول کشید. و چون به هیچکس نمیگویم مشغول چه کاری هستم، الان میفهمم که به مدت تقریبا یک دهه در جهان خودم زندگی کردم.
به خیابان میرفتم و این ماشین و آن درخت را میدیدم و به خودم میگفتم که این میتواند با داستان من مرتبط باشد؛ بنابراین داستان من روزبهروز پیش میرفت و هر چیزی که انجام میدادم، هر مکالمه و هر رویداد کوچک زندگی ایدههایی به من میداد. سپس از مکانهایی که میخواستم درباره آنها مطلب بنویسم دیدن میکردم؛ برای مثال، در فرانسه و پرتغال از تمام مناطقی دیدن کردم که در آنها شوالیههای معبدی زندگی میکردند. بعد وضعیت من به یک بازی ویدئویی تبدیل میشد که امکان داشت در آن نقش یک جنگجو را بگیرم و وارد قلمرویی جادویی شوم. جدا از این، در هنگام نوشتن لحظه حساسی وجود دارد که باید از لوکوموتیو بیرون بپرید و روز بعد دوباره به درون آن بپرید.