- موجودی: موجود
- مدل: 198256 - 94/4
- وزن: 1.00kg
شاهنامه خوانی
نویسنده: بهمن حمیدی
ناشر: گستره
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 740
اندازه کتاب: وزیری سلفون - سال انتشار: 1380 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
داستان رستم و اسفندیار شرح مفصل واژگانی، دستوری و موضوعی
کتاب شرح مفصلی است از داستان "رستم و اسفندیار "در شاهنامه که با توضیح واژگان، اعلام و بررسی ادبیات مشکل تدوین شده است .نگارنده کوشیده است بر اساس نسخههای مختلف شاهنامه، شرحی جامع از داستان فراهم آورد و در کنار آن، نکات دستوری و موضوعی را یادآور شود .در بخش پایانی کتاب، متن اصلی داستان، سپس نمایه واژهها، نکتهها و اصطلاحات آمده است .
نبرد رستم و اسفندیار یکی از داستانهای حماسی ایرانی است که در کتابهایی مانند شاهنامه فردوسی و گشتاسپنامه دقیقی بدان پرداخته شده است. این داستان از طولانیترین بخشهای شاهنامه و به لحاظ ادبی یکی از برجستهترین بخشهای آن است. داستان که روایتگر رزم میان اسفندیار، شاهزاده کیانی و رستم پهلوان زابل است، یکی از بخشهای تراژدیک شاهنامه بوده و به توصیف خود فردوسی، بلبلان به سبب مرگ اسفندیار ناله سر میدهند.
این داستان باید روایت قهرمانی یک رویداد تاریخی باشد، با این حال نمیتوان نظر قطعیای درباره آن داد. هر دو قهرمان داستان ریشه در اسطورههای ایران شرقی دارند؛ اسفندیار قهرمان دین زرتشت بود که در نبرد با دشمنان مزدیسنا کشته شد، با این حال رستم قهرمانی بسیار متاخرتر نسبت به اسفندیار است.
اسطوره رستم ممکن است زاییده دوران اشکانیان و دلاوریهای یک سردار ایرانی بوده که رفته رفته به شکل قهرمانی چون رستم در آمده. از آنجایی که در پایان این نبرد و لشکرکشی بهمن به سیستان، دوران حکومت پهلوانان خاندان سام در این منطقه به پایان میرسد، میتوان اینگونه برداشت کرد که نبرد رستم و اسفندیار (و اتفاقات پس از آن) به نوعی با نبردهای پادشاهی سورن و شاهنشاهی ساسانی در سیستان، مرتبط است.
کنون خورد باید می خوشگوار
که میبوی مشک آید از جویبار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش
خنک آنک دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نقل و جام نبید
سر گوسفندی تواند برید
مرا نیست فرخ مر آن را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست
همه بوستان زیر برگ گلست
همه کوه پرلاله و سنبلست
به پالیز بلبل بنالد همی
گل از نالهٔ او ببالد همی
چو از ابر بینم همی باد و نم
ندانم که نرگس چرا شد دژم
شب تیره بلبل نخسپد همی
گل از باد و باران بجنبد همی
بخندد همی بلبل از هر دوان
چو بر گل نشیند گشاید زبان
ندانم که عاشق گل آمد گر ابر
چو از ابر بینم خروش هژبر
بدرد همی باد پیراهنش
درفشان شود آتش اندر تنش
به عشق هوا بر زمین شد گوا
به نزدیک خورشید فرمانروا
که داند که بلبل چه گوید همی
به زیر گل اندر چه موید همی
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتنی پهلوی
همی نالد از مرگ اسفندیار
ندارد به جز ناله زو یادگار
چو آواز رستم شب تیره ابر
بدرد دل و گوش غران هژبر