- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 134587 - 110/2
- وزن: 0.50kg
- UPC: 90
سگ و زمستان بلند
نویسنده: شهرنوش پارسی پور
ناشر: اسپرک
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 348
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1369 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
پیش از همه خاله جان و انور خانم آمدند، هر دو در پوشش چادرهای سیاه گل آلود، و خاله جان همین که پایش را از پله هشتی توی حیاط گذاشت دستمال چهارخانه بزرگش را از کیف مخمل سیاهش بیرون آورد و روی چشمهای خشکش کشید.
دو نفری با رباب جلو هشتی ایستاده بودند و چادرهایشان را پس و پیش می کردند.
چادرها که مرتب شد به طرف اتاق مجلسی راه افتادند، از پله های شرقی بالا آمدند، باز جلو در اتاق ایستادند و دوباره چادرهایشان را مرتب کردند.گفتم «خانم بدرالسادات وقتیکه شما زندان بودین میگفتن من حتم دارم حسین که بیاد بیرون به خدا ایمان میآره»
حسین خنديد «خوب خدای خانم بدرالسادات با همهی خداها فرق داره، اینم یکی از اشکالات من بود. همیشه فکر میکنم میشه کمی خدای خانم بدرالسادات را دوست داشت. میگفتند خدا مرده است. خوب باشه، درسته، این از هر چیزی پیداست، حتا وقتی دوستت رو نگاه میکنی اینو میبینی، ولی خدای خانم بدرالسادات کمی فرق داره. این خدایییه که روستاییهای ایرونی ساختنش، خدای حرفشنو و خوبیه، رحمان و رحیمه، حتا ممکنه وقتی غصّهدار باشه گریه کنه، این خدا از روستا آمده و تو سوراخ هر نییی مخفی شده، توی رودخانهها آبتنی میکنه و اگر تمام زمستان فرصت حموم کردن نداشته باشه، البته از سرما، بهار یکجا غسل میکنه؛ گاهی در مهتاب مینشینه و بهصدای سیرسیرکها گوش میده، گاهی با حجب گلوش رو صاف میکنه، گاهی تار میزنه، ماهور و برگهای گل ماهور میریزه و اونم بهتش میزنه.
خدای خانم بدرالسادات اینطوریه، منم بهش اعتقاد دارم، میدونی این همان خدایییه که این ملّت رو از سقوط نجات داده و خیلی چیزارو براش حفظ کرده. حافظ رو، مولوی رو، این تتمهی زبان رو که داره غارت میشه. روستاییهای ایرونی جلوی مغولها خم میشدن و میگفتن بله قربان. وسط دایره مینشستن تا مغول سرشون رو ببره، حتا براش فلسفه ساختن، به چنگیز گفتن "شلاق خدا" یعنی اینطوری خودشونو تنبیه کردن، بعد دختراشونو انداختن تو بغل مغولا.
خب چاهار نسل که گذشت مغولها به زبان این خدا شعر میگفتن و بعد توی جمعیت آب شدن. چنتا لغت ازشون باقی موند و یک مقدار ساختمون خرابه. سر عربام همین بلا رو آوردن، اینا همهش کار همون خدای خانم بدرالسادات بود....
سگ و زمستان بلند داستانی است که در ابتدا نظر را به سمت نوعی از روابط اجتماعی می کشاند وبیانگر تضاد وبرخورد نسل است . نسلی با سنت ها و فرهنگ خاص خود . با زیرساختی از اقتصاد وابسته به زمین که توجیهی خاص از دنیا و روابط آن دارد و شامل افرادی مثل عموها ، عمه ها خاله ها ، پدر ومادرها ، پدر و مادربزرگها یا خواهر و برادرهای بزرگتر و مسن تر وگاهی هم کلفت نوکرهای پیر و خانه زاد است که کمی از مسئولیت پدر و مادر را بر عهده می گیرند در مقابل آنها نسل جدیدی قرار دارد با معیارهای متفاوت نگرشی مختلف و نیازهائی نو که پابند وعده ودعیدهای آرمانی و آن جهانی نیستند و به همین روزگار تعلق دارند .