- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 161129 - 106/7
- وزن: 0.50kg
سهروردی و غربت غربی
نویسنده: پرویز عباسى داکانى
ناشر: علم
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 315
اندازه کتاب: وزیری سلفون - سال انتشار: 1386 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
این داستان یکی از رمزیترین داستانهای سهروردی است. در ابتدا سهروردی به داستان حی ابن یقظان ابن سینا اشاره میکند که ناقص مانده است.
در واقع داستان ابن سینا شرح میدهد انسان چگونه با استفاده از خرد خود باید با جهان پیرامون روبرو شود و اینکه در پایان داستان قهرمان با نماد عقل فعال روبروست.در داستان سهروردی قهرمان داستان همراه برادرش عاصم (نماد خرد) در چاهی سیاه اسیر میشود ولی توسط هدهد (نماد الهام) از پدرش که در یمن (سمت راست و نماد نور و عالم علوی) مسکن دارد پیامی دریافت میکند که باید سفر آغاز کند. در داستان سه سیر وجود دارد.
اول سفر قهرمان داستان با کشتی (بدن انسان) دوم سلوک عمودی عارف به سمت دیدار با خدا که با گسستن از تعلقات دنیوی همراه است و سوم که در داستان قهرمان مستور است سیر داستان پیامبران می باشد. برخی قسمتهای داستان مستقیماً از آیات قرآن که در مورد داستان پیامبران است آورده شده است. و قهرمان داستان یا همان سهروردی خود را با تمام پیامبران هم ذات و هم سفر پنداشته است.
همراه نوح پسرش را در میان موجها از دست میدهد و همراه خضر کشتی را ویران میکند مانند ملائک اطراف محمد صدای وحی را چون کشیدن زنجیر بر سنگ خارا میشوند. و نقل است که قرآن را به گونه ای بخوانید که انگار بر شما نازل شده است....
...ثقلین و افلاک را برگرفتم و آنها را همراه با پریان در شیشهای که خود آن را به گونهای مدور ساخته بودم قرار دادم. بر آن شیشه خطهایی ترسیم گشته بود که تو گویی چندین دایره تشکیل میدهند سپس جویهای جاری را از جگر آسمان بریدم و هنگامی که آب از آسیاب قطع شد آسیاب نیز ویران گشت و هوا به هوا پیوست. فلکالافلاک را بر آسمانها انداختم تا اینکه خورشید و ماه و ستارگان را نرم نماید. پس از آن از چهارده تابوت و دهگور که سایهی خدا از آنها برانگیخته میشود برستم و در آن هنگام راه خدا را بدیدم و دانستم که راه راست همین است.
خواهر خویش را شب هنگام در حالی که به عذاب خدا پوشیده شده بود گرفتم و او تا پاسی از شب را در تاریکی به سر برده و به نوعی از تب و کابوس که به گونهای از صرع سخت راه میبرد گرفتار بود. سپس چراغی را دیدم که در آن روغن بود و از آن نوری ساطع میگشت که در اطراف خانه منتشر میشد و ساکنان خانه از اشراق آن برمیافروختند. من آن چراغ را در دهان یک اژدهایی قرار دادم که در برج دولاب ساکن میباشد، در زیر پای آن اژدها دریای قلزم واقع شده و بالای سر آن ستارگانی قرار گرفتند که پرتو شعاع آنها را جز خالق آنها وراسخان در علم شخص دیگری نمیداند.
در این هنگام شیر و گاو -«اسد و ثور»- را دیدم که پنهان شده بودند و کمان و خرچنگ -«قوس و سرطان»- نیز در جریان ادوار فلکی به هم پیچیده و در هم نور دیده شده بودند- از برجهای دوازدهگانه- تنها برج میزان باقی مانده بود که در هنگام طلوع ستارهی یمانی از پشت ابرهای نازک در حال استواء و استیلا قرار داشت، ابرهای نازک پردههایی بودند که عنکبوتان زاویههای عالم عنصری در جهان کون و فساد آنها را به یکدیگر بافته و تنیده بودند. با ما در این حال گوسفندی بود که آن را در بیابان رها کردیم در این لحظه زمین لرزهها آن گوسفند را هلاک کرد و آتش صاعقه در جانش درافتاد. هنگامی که مسافت تمام شد و راه پایان یافت و آب از تنور به شکل مخروط جوشیدن گرفت اجرام علوی را مشاهده کرده بدآنها پیوستم و نغمهها و داستانهای آنها بشنیدم خواندن آن آهنگها را نیز بیاموختم، آواهای آنها چنان در گوشم اثر میگذاشت که گویی آوای زنجیری است که بر سنگ خارا نواخته میشود....