- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 158369 - 57/2
- وزن: 0.30kg
سهراب و رستم
نویسنده: ماثیو آرنولد
ترجمه و حواشی : منوچهر امیری
ناشر: دانشگاه پهلوی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 115
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1355 - دوره چاپ: 3
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو ؛ مهر دارد
مروری بر کتاب
می توان گفت که سهراب و رستم ماثیو آرنولد، در کلیّات متأثر از شاهنامه و در نحوۀ بیان، توصیفات، تشبیهات، سنن ادبی و حماسی، کاملاً تحت تأثیر ایلیاد است. آرنولد بسیاری از قسمتهای اساسی داستان را از قبیل گم شدن رخش، عاشقشدن تهمینه، اسارت هجیر، درگیری رستم با کاوس، خواستن نوشدارو و... را حذف و بعضی از موارد را مانند نحوۀ کشته شدن سهراب، آگاهی رستم از جنسیت فرزند و... تغییر داده است و اگرچه در اکثر مواقع به پیرنگ و کلیّت داستان لطمه زده، در مواردی نیز کاستی های «رستم و سهراب» فردوسی را برطرف کرده است، با توجه به اینکه در دو داستان، بنا بر وجود حداکثر شباهت هاست، در این مقاله فقط به بعضی از اختلافات اشاره شده و بیشتر از هرچیز، به تأثرات ماثیو آرنولد از ایلیاد خواهیم پرداخت که از دید منتقدان پنهان مانده است.
ماثیو آرنولد (1888 – 1844م) از نویسندگان، شاعران و منتقدان قرن نوزدهم انگلستان است. او تحصیلات آکادمیک را در دانشگاه آکسفورد گذراند و بعدها در همان دانشگاه ادبیات منظوم را تدریس کرد. انگیزه و منبع اصلی او در سرودن منظومه «رستم و سهراب» نقد سنت بوو بر ترجمه ژول مول از شاهنامه بوده است.
وی برای نزدیک شدن فضای داستان از کتاب «تاریخ ایران» سر جان ملکم نیز بهره برده است. با توجه به اینکه آرنولد ترجمه ژول مول را ندیده و تنها از روی نقد آن به سرودن این داستان پرداخته، این اثر ترجمه آزاد داستان شاهنامه است. این منظومه 892 بیتی در سال 1853 به سبک هومر سروده شده است.
ترجمه این اثر را منوچهر امیری در سال 1333 شمسی در تهران به چاپ رساند. او در چاپ دوم که 1354در شیراز صورت گرفت، مقاله دکتر زرین کوب را ضمیمه این ترجمه کرده و آن را با روایت شاهنامه مقایسه کرده است. کتاب حاضر چاپ سوم این ترجمه است.
کنون رزم سهراب و رستم شنو
دگرها شنیدستی این هم شنو
یکی داستانست پرآب چشم
دل نازک از رستم آید به خشم
اگر تندبادی برآید ز کنج
به خاک افکند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانمش ار دادگر
هنرمند گویمش ار بی هنر
اگر مرگ دادست بیداد چیست؟
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟
از این راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر ترا راه نیست
روزی رستم هوای رفتن به شکار کرد و با رخش به سوی مرز توران رفت پس آنجا را پر از گورخر دید شاد شد و شکاری زد و آتش بیفروخت . درختی را کند و در گورخری که شکار کرده بود چون سیخی فرو برد و بر آتش گذاشت . پس از صرف غذا و نوشیدن آب خوابید . هفت هشت تن از سواران ترک رخش را دیدند و او را دنبال کردند . رخش دوتا از آنها را با لگد کوبید و سر یکی را از تن جدا کرد . پس آنها با کمند گردن او را به بند آوردند و به شهر بردند وقتی رستم برخاست و رخش را ندید غمگین شد و پیاده به سوی سمنگان رفت تا مگر نشانی از او بیابد .