- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 165291 - 65/4
- وزن: 0.30kg
گزیده یی از اشعار سهراب سپهری ، همراه با ترجمه انگلیسی
نویسنده: سهراب سپهری
مترجم: عباس زاهدی
ناشر: زبانکده
زبان کتاب: فارسی - انگلیسی
تعداد صفحه: 161
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1379 - دوره چاپ: 1
کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
سهراب سپهری یکی از مهمترین شاعران و نویسندگان بزرگ معاصر بود. او علاوه بر شاعری و نویسندگی، در نقاشی هم مهارت ویژهای داشت و هنرمندی برجسته محسوب میشد. این هنرمند کاشانی، اشعار بسیار زیبایی سروده و آثار بسیار شگرف و پرمعنایی از او به یادگار مانده است. سهراب هنرمندی جستجوگر، پرتلاش، فروتن، کمال طلب، تنها و ساکت بود، به این معنی که ساعتها ساکت در جمعی مینشست و به فکر فرو میرفت. او بسیار انساندوست بود و با خانواده، دوستان و آشنایان بسیار متواضع و بزرگوارانه رفتار میکرد. شعر و نقاشی دو عضو جدانشدنی از زندگی سهراب بودند و تا پایان زندگی او را همراهی میکردند.
دم غروب میان حضور خسته اشیا
نگاه منتظری حجم وقت را می دید
و روی میز هیاهوی چند میوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود
و بوی باغچه را ‚ باد روی فرش
فراغت
نثار حاشیه صاف زندگی می کرد
و مثل بادبزن ‚ ذهن ‚ سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد می زد خود را
مسافر از اتوبوس
پیاده شد
چه آسمان تمیزی
و امتداد خیابان غربت او را برد
غروب بود
صدای هوش گیاهان به گوش می آمد
مسافر آمده بود
و روی صندلی راحتی کنار چمن
نشسته بود
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره های عجیبی
و اسب ‚ یادت هست
سپید
بود
و مثل واژه پاکی ‚ سکوت سبز چمنزار را چرا می کرد
و بعد غربت رنگین قریه های سر راه
و بعد تونل ها
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این
گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
به سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی
تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای
می خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار باید بود دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه
گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر