دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

سه کتاب ؛ مجموعه شعر

سه کتاب ؛ مجموعه شعر
درحال حاضر موجود نمی باشد
سه کتاب ؛ مجموعه شعر
  • موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
  • مدل: 158542 - 69/4
  • وزن: 0.30kg
0 ریال

سه کتاب

نویسنده: مهدی اخوان ثالث
ناشر: زمستان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 284
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1372 - دوره چاپ: 5

 

مروری بر کتاب

مجموعه اشعار کتاب های :
 در حیاط کوچک پائیز در زندان
زندگی می گوید: اما بازباید زیست و دوزخ
اما سرد

مهدی اخوان ثالث (۱۰ اسفند ۱۳۰۷ مشهد - ۴ شهریور ۱۳۶۹ تهران)، شاعر پرآوازه و موسیقی‌پژوه ایرانی بود. نام و تخلص وی در اشعارش م. امید بود.اشعار او زمینهٔ اجتماعی دارند و گاه حوادث زندگی مردم را به تصویر کشیده‌است؛ همچنین دارای لحن حماسی آمیخته با صلابت و سنگینی شعر خراسانی و نیز در بردارندهٔ ترکیبات نو و تازه است. اخوان ثالث در شعر کلاسیک فارسی توانا بود و در ادامه به شعر نو گرایید. از وی اشعاری در هر دو سبک به جای مانده‌است. همچنین او آشنا به نوازندگی تار و مقام‌های موسیقیایی بود.

در ح‍ی‍اط ک‍وچ‍ک پ‍ائ‍ی‍ز، در زن‍دان ؛ اشعاری از "مهدی اخوان ثالث" خواهیم خواند که حاوی حبسیات یا زندان نامه های اوست. وی پیش از این، زندان نامه ی دیگری با عنوان "زن‍دگ‍ی م‍ی گ‍وی‍د: ام‍ا ب‍از ب‍ای‍د زی‍س‍ت ..." نیز سروده و در این دفتر به شرح وضعیت و خاطرات حیات هم زندانیان پرداخته بود اما "در ح‍ی‍اط ک‍وچ‍ک پ‍ائ‍ی‍ز، در زن‍دان" بیشتر شرح احوالات و احساسات شاعر در آن وضعیت است. کما اینکه مجموعه ی نخست به شکل یک منظومه ی به هم پیوسته و بلند سروده شده اما "در ح‍ی‍اط ک‍وچ‍ک پ‍ائ‍ی‍ز، در زن‍دان" شامل مجموعه ای از اشعار جداگانه است.

باز روزی دیگر است این، یا شبی دیگر
خوب یادم نیست.
در حیاط کوچک پاییز، در زندان،
باز می‏رفتیم و می‏رفتیم.
در طواف خویش دور حوض خالی، باز
می‏خموشیدیم و می‏گفتیم.
گفت ناگه: «حضرت آخوند!»
میر فخرا سلمکی، آن رند روحانی مخاطب بود
«حضرت آخوند!
کو ببیند، این دعا را مادرم آورده از قزوین... »  
- کاغذی را پر خط کج مج نشانش داد -
«... پیرزن می‏گفت:
هفت صبح جمعه من، پیش از نماز صبح و بعد از آن
این دعا را با وضو باید بخوانم، او به من می‏گفت
بعد از آن دیگر یقین آزاد خواهی شد.
پیرزن به پیر و پیغمبر قسم می‏خورد.
او به من می‏گفت دیگر غم مخور فرزند!
گرچه می‏دانم خودش بسیار غم می خورد.
این دعا را، کو شما بی زحمت...»
                                       [ آنگه دست پیش آورد.
 دعا را داد.
چشمهایش برق می‏زد، با فروغی شاد.
و امیدش ساطع از چشمان پُرسنده، نگه می‏کرد.
- «کو، ببینم، گرگلی خان!»
                                    [ و گرفت آن را
میرفخرا، آن سیه تاج عرب بر سر.
و نگاهی بر دعا افکند،
از پسِ ته‏استکانی عینکش، بر چشمِ ناباور.
ما همه ساکت، دخو بی تاب
مثل اینکه ناگهان برده ست
کائنات ِ کون را، بیش از خموشی، خواب.
چند لحظه بعد،
میرفخرا، شورخندِ شیطنت پرتوفکن بر روی،
دست بر دوش دخو هشته،
و خطابش رو به دیگر سوی؛
چشم‏خندی شوخش اندر چهره، شادان گفت:
- «بچه‏ها! مژده!
گرگلی خان هم مرخص شد!
اینهاش! این خطِّ آزادیش،
بی‏کم و بی‏کاستی، به‏به!
خوش به حالت، مرد!
به خدا باید همین را از خدا می‏خواستی، به‏به!
راستی به‏به!
راست گفته مادرت، این مایه ی شادی ست.
این دعای خاص زندانی،
بی نظیر است و مجرب، خط آزادی ست.
این دعا، واضح بگویم، از امام هفتمِ ما مردمِ شیعه ست.
که اسیر حبس هارون بود.
حضرت موسای کاظم، جانشینِ حضرت صادق
این دعا از اوست، با تأثیر صد لشکر.
بر کفِ اقلیم هشتم، در صفِ محشر.
این یکی از آن دعاهایی‏ست
که نباید هیچ در تأثیر آن شک داشت... »
برق چشمان دخو هر لحظه می‏افزود.
نیش او تا بیخ گوشش بود.
«... گرگلی خان! خوش به حالت، خوش به احوالت.
این دعا را هفت صبح جمعه باید خواند.
راست گفته مادرت،‏ اما
یک روایت هفت می‏گوید؛
یک روایت هم چهل هفته.
از روایتها یکی هفتاد هم گفته.
لیک شرطِ احتیاط و اَحوَط آن است از روایتها،
که پس از هفت و چل و هفتاد،
باز از هفت آمده، تا هفتصد رفته.
تو شروع از هفت کن، بعدش چهل، بعد از چهل، هفتاد
بعد هم تا هفتصد، نومید، شیطان است.
حضرت موسی بن جعفر هم، که گویند این دعا از اوست
سالهای آزگاری را که در زندان هارون بود،
بسته ی زنجیرِ آن بی‏دینِ ملعون بود؛
این دعای پر اثر، حرزِ مجرّب را
صبح های جمعه‏ ها می‏خواند، 
شبها نیز
التجا بر حضرتِ بی‏چونِ حق می‏بُرد...

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات