- موجودی: موجود
- مدل: 168528 - 51/3
- وزن: 0.20kg
سه نامه و یک قصه
نویسنده: اوراسیو کیرو گا , کاترین منسفیلد , آگوست استریندبرگ
مترجم: نیما م. اشراقی
ناشر: چترنگ
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 147
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1395 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
و چند داستان دیگر
سه نامه و یک قصه هجده داستان کوتاه ، منتخبی است از بهترین داستانهای کوتاهِ کوتاه جهان که در بازۀ زمانی طولانیمدتی، از سیصد سال پیش از میلاد مسیح تا اواخر سدۀ اخیر میلادی، نگاشته شدهاند. داستانهایی که در این مجموعه گردآوری شدهاند، درونمایهای جهانشمول دارند و نگاهها و جهانبینیهای مختلف فرهنگی را به نمایش میگذارند و از نویسندگانی همچون اوراسیو کیروگا، کاترین منسفیلد، آگوست استریندبرگ، دیوید فاستر والاس، فرانک اوکانر و... را در بر میگیرد.
داستان کوتاه «سه نامه و یک قصه» از این مجموعه، روایت زنی است که به دلیل کارش مجبور است روزی دو بار سوار اتوبوس شود. او در این رفتوآمدها متوجه موضوعی جالب و شایع میشود و در نامههایی از مشاهداتش مینویسد... سه نامه و یک قصه هجده داستان کوتاه از نویسندگانی همچون اوراسیو کیروگا، کاترین منسفیلد، آگوست استریندبرگ، دیوید فاستر والاس، فرانک اوکانر و... را در بر میگیرد. به نقل از دنور پست: «این کتاب مجموعهای است از داستانهای کوتاه که میتوانید آنها را پشت چراغ قرمز هم بخوانید.»
...وجنات شگفتزدهاش دیدن دارد ، وقتی که کناردستیِ من در نهایت به نقطۀ محاسبهشده میرسد و چیزی را لمس نمیکند جز هیچ. هیچِ هیچ! کفش شمارۀ چهلوپنجش تنها و بیکس شده. دیگر طاقت نمیآورد. ابتدا به زمین نگاه میاندازد ، بعد به پای من. من همچنان غرق در افکار خود با عروسکهایم بازی میکنم و طرف کمکم متوجه میشود داستان از چه قرار است ...
...شبی دو دزد متبحر به خانۀ نجیب زادۀ ثروتمندی داخل شدند که در فراست زبانزد خاص و عام بود. مرد شریف که صدای پای آنان را شنید، بیدار شد و دریافت که خانه اش را دزد زده است. دزدها در شرف باز کردن درب اتاق خواب بودند که مرد به زنش سقلمه ای زد، او را بیدار کرد و آهسته گفت: «صدای دزدان را می شنوم که می خواهند اموالمان را ببرند. صریح و با سماجت بسیار از من بپرس از کجا و به چه طریق این مال ومنال کسب کرده ام. با صدای بلند و با جدیت از من بپرس و چون من تظاهر به بی میلی می کنم، تو باید لابه و چرب زبانی کنی تا اینکه من در نهایت تسلیم شوم و پاسخت را بدهم.»
خاتون، همسر او که زنی هشیار و زیرک بود، این گونه از وی پرسید: «آقایم! امشب جواب سوالی را به من مرحمت کن که مدت هاست تشنۀ شنیدن آن هستم. به من بگو چگونه این همه مال ومنال کسب کرده ای.» مرد با صحبت های نامربوط و مختلف از پاسخ دادن سر باز زد. در نهایت، پس از خواهش های مکرر زن، گفت: «نمی دانم چه چیز تو را واداشته که بخواهی از اسرار من باخبر شوی.
شکرگزار باش که خوب زندگی می کنی، جامه های گران قیمت می پوشی و خدم وحشم داری. شنیده ام دیوارها گوش دارند و بسیاری گفته ها بعدا موجب پشیمانی می شوند. پس از تو می خواهم زبان به کام بگیری.» اما حتی این گفته نیز خاتون را از ادامۀ اصرار بازنداشت. به لطایف الحیل التماس می کرد که رازش را برای او فاش کند. عاقبت جوانمرد، درمانده از لابه های او گفت: «هرآنچه داریم و بر تو سفارش می کنم چیزی از این به کس نگویی از دزدی حاصل شده است. در واقع، هیچ کدام از چیزهایی که صاحبشان هستم، حقیقتا از آن من نیست.»