- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 194893 - 85/3
- وزن: 0.20kg
سنگی بر گوری
نویسنده: جلال آل احمد
ناشر: جامه دران
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 96
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1384 - دوره چاپ: 1
کیفیت : نو ؛ نوشته تقدیمی دارد
مروری بر کتاب
اواخر تابستان سال 1341 بود. روزهای آن زلزله نکبتی!
داشتم صبحانه میخوردم که تلفن صدا کرد. معمولا زنم میرود پای تلفن. اول سلام و علیکی ناآشنا و از سر خونسردی. و بعد بله همین جا است. و بعد مدتی سکوت و بعد سلام و علیک دیگری. و بعد صدایش احترام آمیز شد و سایه مبارک کم نشود... و من داشتم چایم را مزه مزه میکردم که یک مرتبه فریادش بلند شد. به گریه. و چه گریهای. که از جا پریدم.
هقهق میکرد که رسیدم. گوشی را گرفتم و:
- چه خبره اول صبح؟
که یارو خودش را معرفی کرد. تیمسار سپهبد... درست همین جور.
- خوب. چه فرمایشی داشتید؟
که خبر را داد. خیلی نظامی و خیلی تلگرافی. که بله 75 درصد از پوست سوخته. با نفت. صبح از کرمانشاه تلفونگرام کردند... و حالا من... که گفتم:
- نمیشد اول مرد خانه را خبر کنید؟
که یارو جا خورد. با همه تیمساریاش. و جوری که دیدم بد شد. این بودم که افزودم: - خوب، میفرمودید.
البته هنوز در قید حیات... اما خانم را برای موقعیتهای نامناسب... لابد میدانید که اتوبوسهای کرمانشاه از کجا حرکت...
حتم دارم که نظامیهای آن سردنیا هم فاجعه هیروشیما را با همین تعبیرها به واشنگتن و مسکو گذارش دادهاند. و اصلاً بدیش این بود که تا گوشی حرف میزد من نمیتوانستم خودم را جمع و جور کنم یا فکرم را. یارو که دست بهسر شد زنم را کشیدم پای میز. هنوز گریه میکرد...
نثر آل احمد در این کتاب نثری روان و سرشار از اصطلاحات عامیانه است، اصطلاحاتی مانند عق نشستن، کلاه قرمساقی سر کسی گذاشتن، مشیمه مادر، لَر دوغ ندیده و... که همگی نشان از شناخت عمیق او از ادبیات عامیانه روزگار خویش است.
آل احمد در این کتاب که از شش فصل تشکیل شده تلاش کرده از ابتدا تا انتهای «رستگاری» خود را شرح دهد. از ابتدای آغاز دکتر رفتن ها و منتظر بودن در یک گوشه کثیف و«دعوت از اسپرم ها برای نزول اجلال» تا همراه شدن با همسرش در اتاق جراحی یک دکتر خارجی و تجربه کردن طعم «جاکشی».
از خوردن داروهای گیاهی و خانگی گرفته تا رجوع مجدد به دکترها و دست آخر عوض کردن زن و«بلند کردن زنها در خیابان».
در صحبت از دوران کودکی و جوانی خویش، آل احمد این گونه به توصیف آن دوران می پردازد«عین همه، بچه که بودم با خودم ور رفته ام و بعد که توانسته ام روی ته جیبم راه بروم ددر رفته ام و بعد هم گلویم جایی گیر کرده و زن برده ام».
او به اندازه ای صریح است که پس از مدتی که از دوا درمان کردن خسته می شود رو به همسرش این طور می گوید«می دانی زن؟ در عهد بوق که نیستیم. بچه می خواهی؟ بسیار خوب. چرا لقمه را از پشت سر به دهان بگذاری؟ طبیعی ترین راه این که بروی و یک مرد خوش تخم پیدا کنی و خلاص.
من از سر بند آن دکتر امراض زنانه مزه قرمساقی را چشیده ام. هیچ حرفی هم ندارم. فقط من ندانم کیست. شرعا و عرفا مجازی...