- موجودی: موجود
- مدل: 191733 - 57/4
- وزن: 0.50kg
سقوط اصفهان
نویسنده: ژان کریستف روفن
مترجم : محمد مجلسی
ناشر: دنیای نو
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 520
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1393 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
هیچ کس نمی توانست نزدیک شدن رسوایی را پیش بینی کند. کاروانسرای شاه عباسی کاشان در آن زمان زیباترین مهمانخانه ای بود که مسافران و بازرگانان پس از طی جاده های ناهموار مشرق زمین می توانستند در آن بیاسایند و با خدم و حشم از امنیت و آرامش برخوردار شوند. این کاروانسرا صد سال پیش به دستور شاه عباس بزرگ بنا شده است.
روایت می کنند که شاه عباس بزرگ هرگاه از آشپزخانه ککاروانسراها بازدید می کرد وقتی که می دید سرپوش دیگ های بر سر آتش در اثر بخار چند بند انگشت بالا می آیند احساس رضایت می کرد زیرا می پنداشت که نه تنها آدیمان بلکه اشیای بی جان نیز در برابر او به گونه ای ابراز اطلاعات می کنند از آن هنگام مسافرانی که وارد این کاروانسراها می شدند مطیع مقررات بودند و در این مهمانخانه ها آرامش حکمفرما بود.
به همین سبب آن شب در اوایل تابستان 1721 هیچ کس پیش بینی نمی کرد که چنان حادثه ای پیش آید،و این آرامش را بر هم بزند آن شب وقتی که آن فرنگی بینوا با آن سر و وضع عجیب وارد کاروانسرا شد هر کس چشمش به او می افتاد بی اختیار لبخند می زد این مسافر ناشناس و.....
خواننده در ضمن مطالعه ی صفحات اول سعی می کند سرنخی بدست آورد، تا وقایع ((تاریخی)) و ((غیر تاریخی)) را از هم جدا کند. اما کم کم این وسواس را کنار می گذارد، و در امواج حوادث غرق می شود وبا آنها پیش می رود ، ودیگر با واقعی بودن یا تخیلی بودن رویداد ها کاری ندارد.
داستان در قرن 18 میگذرد و آخرین سالهای حکومت صفویان را به تصویر می کشد ، شخصیت اول داستان، پزشکی فرانسوی به نام ژان باتیست پونسه است که سالها پیش در حبشه زندگی میکرده و در آنجا با دختری به نام آلیکس (دختر سفیر فرانسه) آشنا میشود که به دلیل مخالفت سفیر با ازدواجشان، هر دو فرار کرده و به ایران پناهنده میشوند (البته این موضوع اصلی داستان حبشه است).
پونسه پزشکی در خدمت مردم و محرومان است و از کمک به دیگران ابایی ندارد ، آنچنان که از نظر مردم اصفهان به میرزا پونسه معروف است . پونسه و همسرش آلیکس و تنها دخترشان سبا (که در ایران به دنیا آمده است) زندگی خوب و خوشی را در شهر زیبای اصفهان تجربه میکنند تا اینکه با ورود غربیه ای به شهر اصفهان زندگی آنان دستخوش حوادثی میشود.
کاروان سراهای شاه عباسی در ان زمان ها از زیباترین مهمان خانه هایی بود که مسافران و بازرگانان مشرق زمین میتوانستند باارامش و امنیت در انجا اقامت داشته باشند . تمام کسانی که به این کاروانسراها می امدند مطیع مقررات بودند تااینکه در یک شب تابستانی در سال 1721حادثه ای رخ داد ....
در آن شب یک فرنگی با سر و وضع عجیب وارد انجا شد هم او و هم خدمه اش ( خدمه ای او یک پیرمرد مغلی بود ) سر و وضع و لباس های عجیبی داشتند و توجه همه را جلب کرده بودند ... آن فرنگی برخلاف بقیه فرنگی ها که لباس های چسبان می پوشیدند پیراهن و شلوار گشادی برتن داشت و چهره اش را پنهان کرده بود .. از همه کناره می گرفت و دوری میکرد روزی دو بازرگان وارد کاروان سرا شدند و او را دیدند ولی کاری با او نداشتند ولی شک کرده بودند که او رازی را پنهان میکند , تااینکه یک روز هوا بسیار افتابی و در اسمان ابری دیده نمی شد و همه در ایوان ها بودند و دراز کشیده بودند , ان فرنگی هم از اتاق خود بیرون امد و به نرده ها تکیه داده بود که ناگهان یکی از ان بازرگانان به نام علی او را ( آن فرنگی ) دید که موهای خود را از از پشت بسته بود مانند کلاه گیس بودند ...
آن فرنگی با دیدن نگاه های شکاک علی فورا به داخل اتاق بازگشت و اینکار شک علی را بیشتر کرد و, علی خود را به اتاق ان فرنگی رساند در ابتدا ان خدمه مغلی سعی کرد او را بیرون کند ولی علی به داخل نزد ان فرنگی رفت علی یقه ی لباس او را گرفت و لباس او را پاره کرد و ناگهان متوجه شد ...
هیچ کس نمی توانست نزدیک شدن رسوایی را پیش بینی کند. کاروانسرای شاه عباسی کاشان در آن زمان زیباترین مهمانخانه ای بود که مسافران و بازرگانان پس از طی جاده های ناهموار مشرق زمین می توانستند در آن بیاسایند و با خدم و حشم از امنیت و آرامش برخوردار شوند. این کاروانسرا صد سال پیش به دستور شاه عباس بزرگ بنا شده است.
روایت می کنند که شاه عباس بزرگ هرگاه از آشپزخانه ککاروانسراها بازدید می کرد وقتی که می دید سرپوش دیگ های بر سر آتش در اثر بخار چند بند انگشت بالا می آیند احساس رضایت می کرد زیرا می پنداشت که نه تنها آدیمان بلکه اشیای بی جان نیز در برابر او به گونه ای ابراز اطلاعات می کنند از آن هنگام مسافرانی که وارد این کاروانسراها می شدند مطیع مقررات بودند و در این مهمانخانه ها آرامش حکمفرما بود.
به همین سبب آن شب در اوایل تابستان 1721 هیچ کس پیش بینی نمی کرد که چنان حادثه ای پیش آید،و این آرامش را بر هم بزند آن شب وقتی که آن فرنگی بینوا با آن سر و وضع عجیب وارد کاروانسرا شد هر کس چشمش به او می افتاد بی اختیار لبخند می زد این مسافر ناشناس و.....