- موجودی: پیش سفارش
- مدل: 171014 - 77/3
- وزن: 0.50kg
سفید بخت
نویسنده: شهره وکیلی
ناشر: شادان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 496
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1385 ~ 1384 - دوره چاپ: 3 _ 1
مروری بر کتاب
حوادث کتاب برمی گردد به سالهای قبل از انحلال دادسراها
سر شب بود سه مرد سیاهپوش چون گرگ هایی گرسنه و خشمگین دور میز گرد مهتابی وسیع جلو عمارت مجلل و قدیمی باغ نشسته و در انتظار چهارمین مرد خانواده ، زیر سیگاری هایشان را از اجساد سیگارهای کشته شده پر کرده بودند پچ پچ هایی که در طول هفت روز مراسم عزاداری به گوششان خورده بود از آستانه تحمل باورشان بیرون بود.
هر سه با ریش های در آمده و ظاهر آشفته گر چه نیت هایشان را پشت خطوط تصنعی چهره پنهان می کردند باز هم نشانه ها دیده می شد . پچ پچ ها پیرامون شایعه ی وجود یک وصیت نامه بود.
پدر سیبیل های جو گندمی ساخته و پرداخته ای داشت که طبق معمول هنگام ناراحتی ، با دست تابش می داد. آنها بیش از آن که سوگوار از دست رفتن مهم ترین فرد خانواده ، یعنی همدم السلطنه باشند برای آمدن مرد چهارم ، بی قرار بودند و لحظه شماری می کردند. باید او هم می آمد تا به اکبر شیروانی و همسرش محترم قجر ، تلفن کنند که بیایند و وصیت نامه ای را که ادعا داشتند پیش آنهاست بیاورند.
میرزا مرتضی ف سرایدار باغ و زنش طوبا خانم ، طبق معمول هر روز ، تخت های چوبی منبت کاری کنار استخر را فرش کرده و پشتی های ترمه را به دیواره ی تخت ها تکیه داده بودند.
کیانا ، دور از دو برادر و پدر که دم به دم به ساعت نگاه می کردند و حالت بی قراری داشتند ، روی تخت نشسته و به یکی از پشتی ها ، تکیه داده بود. زانوها را در بغل داشت و نمی دانست با سلول های بدنش که آن طور کش می آمدند چه کند! رنگ به چهره نداشت. حقیقت عظیم و تکان دهنده ی مرگ مادر ، قطره قطره آبش می کرد . مادر ف جان شیرین بود. در مورد او هیچ تسلیتی برایش با واژه مرگ تطابق نداشت.
او و مرد چهارم یعنی کامران که با هم دو قلو بودند جانشان به جان مادر بسته بود. و او در طوب دو سال بیماری مادر ، خانه و شوهر و بچه را زیر دست خدمتکار رها کرده و با تمام وجود در اختیار وی بود. اما با تمام تلاش ها ، مادر رفت و یک خاطره شد و یک البوم عکس که او به عنوان گرامی ترین یادگار به جا مانده از مادر به خانه خود برد. با عکس ها بود که سیر تحول شکل و شمایل مادر را دنبال می کرد.
هوا ، گرمای ولرم آغشته به خنکی سرشب را داشت ، با آمیزه ای از عطر ملایم اطلسی ها ، ترنم محسوس برگ ها و خش خش درخت های تبریزی و گردو که همچون پچ پچ های عاشقانه در باد عطر آمیز شب ، اندامشان را دود مانند ، نرم و سبک پیچ و تاب می دادند. این مجموعه حسرت زمان از دست رفته را در وجودش بیدار می کرد رویایی که متراکم می شد و بی درنگ وا می رفت . فکر می کرد دیگر بدون مادر ، کره ی چروک خورده ی زمین جای زندگی نیست !