- موجودی: موجود
- مدل: 204722 - 119/5
- وزن: 0.40kg
سرگذشت مرد خسیس
نویسنده: میرزا فتحعلی آخوندوف
مترجم : احمد مهدوی
ناشر: عطائی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 120
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1355 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
به انضمام زندگینامه آخوندوف به قلم خودش
اوج گیری نهضت ترجمه در ایران با بازگردانی از زبان فرانسه آغاز شد و در کنار ترجمه ی آثار ادبی و تاریخی و فلسفی و طبی، ادبیات نمایشی هم مورد توجه مترجمان قرار گرفت. تردید نیست که ترجمه ی آثار نمایشی راه را برای شکل گیری و پیدایی نمایش در صحنه باز کرد و شاهد برخی از اجراها بر مبنای همین آثار در دوران ناصرالدین شاه هستیم. این ترجمه ها اگرچه شکل اقتباس دارند، اما برای آشنایی با یکی از پدیده های مدرن و پیشرو بشر بسیار اثرگذار بوده اند. شراین آثار به علاوه می تواند زمینه بررسی دگرگونی و تحول آثار نوشتاری درگذر زمان نیز باشد....
افراد اهل مجلس
حيدر بيگ
صفر بيگ بيگهاي آنجا
عسگر بيگ
صونا خانم نامزد حيدربيگ
طيبه خانم مادر صونا خانم
حاجي قره سوداگر
خداوردي مؤذن
تكّذبان زن حاجي قره
كرمعلي نوكر حاجي قره
اوهان يوزباشي قراولان
سركز
قهرمان
قراپت
و شش نفر قراولان ديگر
آلاكيل و مگرديچ زارعين طوغ
مووراو حاكم
خليل يوزباشي كه همراه مووراو است
نچالنگ سرتيپ
يساول
و ساير عمله مووراو و نچالنگ
مجلس اول
(واقع ميشود در كنار اوبه حيدربيگ در زير درخت بلوط. حيدربيگ در صفربيگ هر دو مكمّل و مسلح، چست وچابك، در شب مهتابي از خانه بيرون آمده در كنار اوبه صفر بيگ به سر سنگي نشسته و حيدربيگ روبروي او به حالت غمين حرف ميزند.)
(حيدر بيگ) خدايا اين چه عصريست، اين چه زمانهايست؟ مرد از قدر و قيمت افتاده، نه سواري به كار ميخورد، نه تيراندازي طالب دارد، نه جواني را قيمتي مانده است و نه بهادري را حرمتي باقيست. مثل زنها بايست صبح تا شام و از شام تا بامداد ميان آلاچيق محبوس باشي، آدم از كجا ديگر زندگاني بكند، پول پيدا نمايد، دولت دست بياورد. روزهاي گذشته، دورههاي پيش، ميان هر هفته يا ماهي يك دفعه لااقل آدم كارواني ميچاپيد، اردویي ميزد، چپاولي ميكرد. حال نه كاروان ميتوان چاپيد نه اردویي داغان توان كرد، نه جنگ قزلباشي نه دعواي عثمان لوئي. اگر بخواهي نوكر هم بشوي به جنگ بروي، بايد سر اين لزگيهاي لات و لوت بروي. اگر به هزار زحمت يكي را از سوراخ كوهها دربياري جز انبان كهنه و لوله شكسته چيز ديگر به دست نخواهد افتاد. كو دعواي قزلباش و عثماني [كه] همه قراباغ را با طلا و نقره پر كند. الحال هم خيلي خانهها هست كه از چپاو [ل] اصلاندوز نان ميخورند.
اولاد اصلان بيگ باز ديروز در بازار «آغچه بديع» يراقهاي نقره كه پدرشان از عثمانلو، الُجه [غارت] كرده بودند، ميفروختند. باز [اگر] يك همچو دعوایي اتفاق بيفتد پيش از همه جلو دسته وا ايستم، هنري نمايان كنم كه رستم دستان هم نكرده باشد. كار من اين است نه اينكه نچالنگ مرا صدا كرده است ميگويد: حيدربيگ راحت بنشين، دلگي مكن، راه نزن، دزدي نرو. پشمانم كرد كه گفتم بلي نچالنگ، ما هم به اين كارها راغب نيستيم، ولي به شما لازم است كه امثال ما مردمان نجيب را به لقمه ناني راهنمائي بفرمائيد، كار و شغلي بدهيد كه نان و آشي داشته باشد.
گوش كن ببين چه جواب داد به من : حيدر بيگ زراعت بكن، باغ بكار، داد و ستد برو، خريد و فروخت بكن. گويا كه من «بانازور» ارمني هستم كه هر رو تا شب خيش برانم. يا اهل لنبرانم، كرم پيله گناه دارم و يا لكم، پيلهوري بروم. عرض كردم: نچالنگ، هيچ وقت از جوانشير برزگري وبازرگاني ديده نشده. پدر من قربان بيگ، خدا رحمتش كند، اين كارها را نكرده است. من هم كه پسر او هستم هرگز از اين كارها نخواهم كرد. اخمش را ريخته، روش را برگردانده، اسبش را هي كرد و رفت.
صفر بيگ اين حرفها فايده ندارد. آدم كه گوشت دزدي نخورد، اسب سوار نشود، از زندگاني خود چه لذت ميبرد؟ و در روي دنيا براي چه راه ميرود؟ شب گذشت، عسگربيگ نيامد. نميدانم براي چه دير كرد. ها آنست آمد!...