- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 163555 - 70/4
- وزن: 0.20kg
سرچشمه های دانایی و نادانی
نویسنده: کارل ریموند پوپر
مترجم: عباس باقری
ناشر: نشر نی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 87
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1391 - دوره چاپ: 9
مروری بر کتاب
شناخت و دانایی و حتی آزمون و خطا بانی و باعث مشکلات نیستد. اما نقطهی مقابل آن، یعنی نادانی مشکلات زیادی را به دنبال دارد. نادانی یک مفهوم منفی است و به نبود شناخت گفته میشود. نادانی سرچشمه و ریشهای ندارد. فلسفهی پوپر بر پایهی انتقاد بنا شده است و میتوان این رویکرد را در تمام اندیشههای او مشاهده کرد. کتاب سرچشمهی دانایی و نادانی اثر فیلسوف بزرگ کارل ریموند پوپر است. این کتاب در واقع متن سخنرانی او در اجلاس فلسفی سالانهی آکادمی بریتانیا است. پوپر مانند دیگر آثار خود اساس عمل، اعتقاد و شناخت را زیر سوال میبرد و با استدلال اثبات میکند که هیچ سرچشمهی مطلق و حقیقی برای دانایی وجود ندارد.
این رسالهی کوچک، محتوی یکی از مهمترین نظریهها، و بهتر بگوییم محتوی لبلباب نظریات فلسفی پوپر در زمینهی شناخت آگاهی و شناختشناسی و ارزش و اعتبار نسبی فرضیهها و تئوریهای علمی و قابل ردبودن آنها و عدم قاطعیت دانستههای بشری است؛ ضمن آنکه، چون برای سخنرانی تنظیمشده به زبانی سادهتر از آثار دیگر او و طبعاً سودمندتر برای همگان به نوشته درآمده است.
گفتوگو دربارهی نظریات پوپر، بهویژه هنگامی که این نظریهها در زمینهی علوم انسانی بهکار میرود و بر جامعههای انسانی انطباق مییابد، گسترده و پردامنه است. تا آنجا که هیچ اندیشمندی نیست که از کنار حرفهای او بیاعتنا بگذرد و عقایدش را نادیده انگارد و اما برای همگان کمترین سود خواندنِ آثار پوپر، بهویژه این کتاب کوچک اما پرمحتوا آمادگی برای «بازاندیشی» و تحمل «دگراندیشی» است.
با وجود جنبه مذهبی شناختشناسیهای بیکن و دکارت، حملههای آن دو به پیشداوریها و باورهای سنتی» که انسان از روی غفلت و سهلانگاری میپذیرد. به وضوح ريشه ضد اقتدارگرا و ضد سنتگرا دارد. در واقع این دو فیلسوف میخواهند که ما تمام باورهای خود. جز آنچه که شخصا حقیقت آنها را دریافتهایم کنار بگذاریم. پس این حملهها مسلما متوجه قدرت و سنت بوده. از مبارزه علیه اقتدار علیه اقتدار ارسطو و سنت مدرسی (اسکولاستیک) ناشی میشده که رسم زمانه بوده است؛ آدمها نیاز به اینگونه اقتدارها ندارند چراکه خود میتوانند حقیقت را دریابند.
اما من فکر نمیکنم که بیکن و دکارت توانسته باشند شناختشناسی خود را بهکلی از اتکای به هر اقتداری(مرجع معتبری)برکنار نگهدارند و این کمتر به دلیل رجوع به اقتداری از نوع مذهبی - طبیعت یا خدا - بوده بلکه علت دیگری داشته که از آن نیز عمیقتر است.
آنها بهرغم جهتگیری فردگرای اندیشههایشان تا بدان جا پیش نرفتهاند که ذهن نقاد انسان» داوری من و شما را ملاک بدانند. بیشک چنین اندیشیدهاند که این کار ممکن است به ذهنگرایی و خودرأیی بینجامد. اما دلیل آن هر چه بوده. آنها مطمئنا باوجود تمایل شدید. موفق نشدهاند بدون اتکا به یک مرجع معتبر (اقتدار) بیندیشند. و تنها توانستهاند اقتداری را جایگزین اقتدار دیگر - اقتدار ارسطو و کتابهای مقدس - کنند. آنها هرکدام به مرجع معتبر جدیدی متوسل شدهاند: یکی به حواس, دیگری به شعور.
معنای این سخن آن است که بیکن و دکارت از حل این مسئله بزرگ ناتوان بودهاند: چگونه بپذيريم که شناخت ما امری انسانی – بسیار هم انسانی- است و درعین حال به طور ضمنی تأیید نکنیم که شناخت چیزی جز خیالپردازی و خودرایی انسان نیست؟باوجود این مدتها پیش از آنان؛ این مسئله طرح و حل شده بود: نخست گویا به وسیله گزنوفان، سپس بهوسیله دمکریت و پس از او به وسیله سقراط حل مسئله بدین گونه است که اگر ما همگی در معرض اشتباهیم و اغلب انفرادا و اجتماعا خطا می کنیم، انديشه اشتباه و خطاپذیری انسان دقیقا اندیشه دیگری را پیش میآورد و آن انديشه حقیقت عینی یا قاعدهای است که ضرورتا به آن دسترسی نداریم.
درنتیجه نباید فکر کرد که آیین اشتباه پذیری انسان محصول نظریه شناخت بدبینانه است. بر اساس این آیین ما شایستگی جستوجوی حقیقت، حقیقت عینی را داریم اگرچه اغلب به هدف خود نمیرسیم. اگر ما حقیقت را میستاییم باید پافشارانه, با نقد عقلانی و انتقاد از خود در هر زمان در راه افشای خطاهای خود آن را جستوجو کنیم.