- موجودی: موجود
- مدل: 195768 - 56/2
- وزن: 0.30kg
سرداری از قاجار
نویسنده: ناصر غلامرضایی
ناشر: کسری
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 184
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1369 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : لبه جلد و صفحات کتاب رد زردی دارد
مروری بر کتاب
مصور
سال 1321 شمسی با پیک پست همراه قافله شترداران کویر جندق (کویر حسینیان ) می خواستم به دامغان بروم، جنگ بین الملل دوم بود و اوضاع ایران و جهان شلوغ و هرج و مرج، چند فرسخی به آخر کویر مانده برف شروع به باریدن کرد، هوا سرد بود ، نسیم جانگزای کویر پوست از صورت می برد شترها به زمین می افتادند ، چون کویر لغزنده شده بود هرگاه شتری به زمین می خورد فریاد یا حضرت عباس همه بلند می شد، رفقا جمع می شدند تا به شتر و صاحبش کمک کنند با آنکه دستها از سرما کلخ (کرخ) شده بود به هر قیمت بود بایستی بار افتاده را بار کرد و پیرمردان سفر کرده کار کشته همه رفقا را به کمک می خواندند، مگر انسانیت و جوانمردی روستائی اجازه می داد یک لحظه رفیق را تنها گذاشت، خلق و خوی بیابانی دور از مروت می دانست که دست از دوست برداری.
به هر جان کندنی بود از کتل حسینیان بالا رفتیم و پیش از اذان صبح به روستای معلمان رسیدیم و بار از گرده شترها ریخته شد، پیک پست گفت لنگه های بار را روی هم بچینیم و در پناهش بخوابیم و آتش روشن نکنیم، مگر می شد از سر شب تا صبح زیر برف و باران پیاده رفت حالا هم که به منزل رسیدی آتشی الو نکنی.
به محض اینکه آتش روشن شد گلوله سه تیر آن را پخش و پلا کرد و مانند ژاله باران گلوله به اطراف ما باریدن گرفت. هر کسی از ترس جان در آن هوای نیمه تاریک که سنگ از سرما می ترکید پناهی گرفته بود و یارای جنبیدن نداشت اما صدای سه تیر قطع نمی شد.
ستیغ آفتاب ، مرد قوی هیکلی که سر تا پا غرق اسلحه بود آمد، آنچه بدردش می خورد از قافله غارت کرد و رفت و گفت اگر به دامغان رفتید و شکایت کردید همه را در برگشتن می کشم. خلاصه شبی گذشت و بسیار بد گذشت ، اینجا بود که قافله یاد امیر اعظم می کردند و می گفتند: «خدا بیامرزدت که چه خوب امنیت را در خطه شاهرود و سمنان و دامغان بر قرار کرده بودی ، کسی جرات جسارت به قافله را در این حدود نداشت.»