- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 198253 - 84/4
- وزن: 1.00kg
سراب زندگی
نویسنده: منوچهر ریاحی
ناشر: تهران
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 584
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1371 - دوره چاپ : 1
مروری بر کتاب
گوشههای مکتومی از تاریخ معاصر
زندگینامه منوچهر ریاحی
شرح زندگی منوچهر ریاحی از جمله چگونگی تحصیلات متوسطه وی در تهران و ادامه ان در برلن و هم چنین ماجرای دستگیری و شکنجه اش به دست گشتاپو به اتهام جاسوسی برای انگلیس است.
در ذکر رویدادها و برخوردهایم با اشخاص کوشش کردهام ضمن تشریح وقایع از اظهار نظر شخصی خودداری کنم اما چنانچه گهگاه از این خطمشی انحرافی یافته و به تمجید یا تنقید از کسانی پرداختهام، داوریهایم تنها از دید خود و ناشی از احساسات شخصی بوده و بر خصایل نیک یا بد آنان دلالتی ندارد. خواننده با مطالعه این اثر درمییابد که چگونه دولتمردان کشور در چهارچوب حکومت غالب بر مغلوب، خود را حاکم و فرمانروای بیچون و چرای مردم دانسته و ظلم و دست درازی به جان و مال مظلومین را به جایی رسانند تا سرانجام ملت را به استیصال کشانده و به انقلاب واداشت.
در این اثر قصد تاریخنویسی ندارم و در موقعیتی هم نبودهام که بتوانم از خاطرات سیاسی سخن بگویم. با وجود این، دیدارهای خصوصی با شاه و نزدیکی به چند تن از نخست وزیران، مرا با مردان تاریخسازی نزدیک کرد که در خلال آن، بازگو کردن مشهورات و گفتوشنودهای شخصی و آن چه تاکنون فقط در سینهام ضبط است به سهم خود میتواند به روشن گوشههایی از تاریخ معاصر کشورمان، هموطنان را یاری بخشد.
در خلال چند ماهه نخستین انقلاب، با توجه به مشکلات طبیعی حاصل از انقلاب که برای امثال من به سبب ارتباطات گذشته به وجود آمده بود، مرا در بحران روحی دردناکی فرو برد و وادارم کرد تا در مرداد 1358 کشوری را که مرا بیش از شصت سال در دامان خود پرورانده فود، به انضمام گنجینه مزبور و خانه و زندگی و ماحصل عمری تلاش و کوششم ترک گفته و جلای وطن کنم.
رانده و مانده، آواره و نگونبخت، دست پناهندگی به سوی غیر دراز کردم و سرانجام به سبب آن که همسرم آمریکایی بود، ایالات متحده مرا در دامان خود جای داد و خانواده همسرم در کلرادو از من به گرمی استقبال کرد. با وجودی که در این کشور هویت تازهای پیدا کرده و احساس بیگانگی نمینمودم، ضربات روخی وارده سنگینتر از تاب و توانم بود، به قسمی که سرانجام در زمستان 1983 با یک درهم کوفتگی روحی روانه بیمارستان شدم. به ظاهر سرپا بودم لیکن در خلال هفت شبانهروز اول، لحظهای نخوابیدم و به قراری که طبیب معالجم بعدها فاش کرد، بیماریام شدید و احتمال خطر زیاد بود. در هفتههای نخستین اقامتم در بیمارستان، از دیدار خویشان و دوستان و حتی زن و فرزندم سرپیچی میکردم ولی به تدریج بهبودی یافته و پس از سه ماه با ترس و لرز به خانه برگشتم. خوشبختانه از آن پس تا کنون با مصرف روزانه داروهای تجویزی، توانستهام سلامتی جسمی و توازن روانی خود را حفظ کنم.
یکی از عوامل افسردگی و ناخشنودی از خود، از دست دادن گنجینه خاطرات مدون گذشته بود که مرا از نوشتن زندگینامهام باز میداشت. لیکن ضرورت مبارزه با آنچه خوشبختیام را سلب میکرد، مرا بر آن داشت تا با نادیده گرفتن گمشدهها و گمشدگان، قلم در دست گرفته و بنویسم. تمرکز فکری به منظور یادآوردن پیشامدها و رخدادهای زندگی، خاطرات گذشته را به تدریج از لابهلای ابرهای تیره درآورده و چون پرده سینما در نظرم مجسم ساخت. دشتیابی اتفاقی به قسمتهای از دفتر خاطراتم نیز مرا به تحققق بخشیدن این آرزوی دیرینه بیش از بیش ترغیب کرد که حاصل آن را اکنون به خوانندگان عرضه میکنم...
منوچهر ریاحی در سالهای پیش از انقلاب به لحاظ رفت و آمد با دیپلماتهای مقیم تهران و معاشرت نزدیک با شاه و قرابت سببی با عبدالرضا پهلوی چهرهای آشنا بود او شکارچی معروفی بود که تقریبا در تمام جهان شکار کرده و بیش از یک صد و بیست تروفه شکاری داشت که سر و گردن یا تمام تنه آنها، تاکسیدر میشده و زیب تالار مخصوصی در خانهاش گردیده بود. این تروفهها بعدها به موزهی تاریخی طبیعی تهران منتقل شد. ریاحی موسس کانون شکار ایران بود که بعدها به سازمان محیط زیست تبدیل گردید.
... هشت ساله بودم که مادربزرگم زرین تاج خانم پای منقل وافور، داستان تولدم را برای چندمین بار با آب و تاب تمام تعریف میکرد. خانم بزرگ میگفت: «صدای تیراندازی و غلغله تفنگداران نایب حسین کاشی که باری دیگر خانه ما را غارت میکردند، مرا بر آن داشت تا مادرت را دقایقی قبل از وضع حمل ترک نموده، با قرآنی سردست، شیون سردهم و اشرار را با قسم دادن به کلامالله مجید، وادار به ترک حیاط اندرونی کنم....