- موجودی: موجود
- مدل: 189927 - 52/1
- وزن: 1.30kg
ستارخان
نویسنده: عباس پناهی ماکوئی
مترجم: غلام خاتون
ناشر: نگاه - اختر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 792
اندازه کتاب: وزیری سلفون - سال انتشار: 1392 ~ 1388 - دوره چاپ: 2 ~ 1
مروری بر کتاب
رمان ستّارخان يكى از بزرگترين آثار هنرى عباس پناهى ماكوئى است كه درباره انقلاب مشروطيت ايران آگاهىهاى بس گرانبهايى را به دست مىدهد. درباره رهبرى تواناى اين جنبش، درباره سازمان رزمى و سرانجام درباره ستّارخان و همرزماناش راستىهايى را بازگو مىكند.
ستارخان و باقرخان دو چهره مردمی و آزادخواه در تبریز بودند، اینان با ایستادگی و مقاومت در برابر نیروهای دولتی و ایجاد ارتباط با آزادیخواهان در شهرهای دیگر ایران و سرانجام با حمله به تهران و سقوط محمدعلی شاه، نهضت مشروطیت را احیاء کردند.به قول مرحوم علامه قزوینی ؛ اگر روز 17 جمادی الاخری ستارخان بیرقهای سفید را پایین نمی آورد مشروطه تا مدت نامعلوم رخت از ایران بیرون میبرد زیرا آن روز در تمام نقاط ایران به جز تبریز استبداد حکم فرما بود...
این کتاب درباره خانواده ستارخان و برادر بزرگترش اسماعیل که هنگام شرکت در یک قیام ضد دولتی کشته شد- و بعدها ستارخان هم به پیروی از برادر بزرگترش علیه رژیم شاه قیام کرد- و غیر از اینها نیز مطالبی نوشته شده است. در این نوشته به ویژه روی سرشت پیکارهای ستارخان که بر بنیاد جنبش دموکراتیک انترناسیونالیستی انجام پذیرفته، تکیه شده است و قهرمان این سرگذشت در کلیه پیکارهایش از این اصل پیروی کرده است.
پناهى در اين رمان از جنبشهاى آزاديبخش ملّى، زندگى قشرها و طبقههاى گوناگون ايرانيان، به ويژه آذربايجان و تبريزيان، و تاريخچه پيكارهاى سياسى و نظامى مردم سخن به ميان مىآورد و چهرههاى وابسته به مليّتهاى گوناگون ايران (فارس و آذربايجانى و كرد و ارمنى) و نقش آنها در روند جنبش مردمىِ مشروطه و نيز فعاليّتهاى نمايندگان دولتهاى امپرياليستى مقيم ايران را در آن زمان به خوبى نشان مىدهد.
در اين رمان از ناجور بودن محيط اجتماعى ايران ضمن اوجگيرى پيكارهاى انقلابى به ويژه در زمان قيام تبريز زير رهبرى ستّارخان در بلواى تبريز، صحنههاى به يادماندنى و حكايات شيرين و در عينحال دلگزايى به تصوير كشيده شده است.
روستای مسگران، بعدازظهری گرم و داغ، در یکی از واپسین تابستان های قرن گذشته.خانه ی ییلاقی حاجی صمصام، یکی از مالکین تبریز، در گوشه ای از روستا. بانویی میانسال و پرشکوه، با لبخندی شیرین بر لب، درایوان ایستاده و محو تماشای بازی کودکانی بود که در فضای باز و گسترده ی بیرون از حیاط مشغول بازی و شیطنت بودند.
این بانوی سرو و زبان دار و خوش آب و رنگ، که به قول اندرونی ها کاسه ی چینی روی لمبرش می نشست، در این گرمای سوزان آفتاب با تن پوشی از ماهوت خوشرنگ و ضخیم، دم به دم دستان گوشتالود خود را بالا می برد و با نرمی کف دست عرق پیشانی و گونه هایش را می زدود، اما هرگز دل اش رضا نمی داد که خود را از زیر تابش سوزان آفتاب به زیر سایه بان بکشد.