- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 164555 - 59/2
- وزن: 0.40kg
سازمان پرورش افکار و هنرستان هنرپیشگی
نویسنده: جلال ستاری
ناشر: نشر مرکز
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 126
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1395 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو ؛ برخی سطور حدود 7 صفحه کتاب با مداد علامت گذاری و حاشیه نویسی شده
مروری بر کتاب
سازمان پرورش افکار، در زمستان 1317 توسط احمد متین دفتری تشکیل شد، این نهاد، یک نهاد فرهنگی به حساب می آمد که با اهداف رسما اعلام شده ای شروع به کار کرد. سازمان پرورش افکار که آینه تمام نمای آمال حکومت رضاشاه و «مرکز تجمع آرمان ها و برآیند نهایی فعالیت فرهنگی»نظام بود،ایدئولوژی یکسان سازی فرهنگی را مد نظر داشت و لاجرم با نگاهی تمرکز گرا و اقتدار طلبانه به امور و شئونات اجتماعی مینگریست یعنی قائل به اعمال نظر یکجانبه از بالا به پایین با زور و اجبار بی توجه به نیازهای طبقات اجتماعی بود. نتیجتا این آینه پندار با آشوب زمانه تیره شد و سازمان پرورش افکار در پی حمله متفقین به ایران و فروپاشی نظام رضاشاهی در 1320،فرو ریخت.
رضاشاه انجمن پرورش افکار را به سرمشق از ماشينهاي تبليغاتي ايتالياي فاشيستي و آلمان نازي براي تفهيم آگاهي ملي به مردم از طريق جزوه، روزنامه، کتاب درسي و برنامههاي راديويي تشکيل داد.
نویسنده در مقدمه اين کتاب انديشه تاسيس سازمان پرورش افکار را متعلق به احمد متيندفتري، وزير دادگستري وقت، در زماني ميداند که تشويش و ناامني و خطر فروپاشي نظامهاي سياسي حاکم به سبب جنگ جهاني دوم بر دنيا سايه افکنده بود و بيم آن ميرفت که دامنهاش تا ايران گسترده شود:
«احمد متيندفتري که طرفدار آلمان بود، در سوم آبان ۱۳۱۸ تقريبا دو ماه پس از جنگ جهاني دوم، نخستوزير شد و از قرار معلوم همو نگذاشت ۵۳ نفر که بيشترشان محصلان اعزامي دولت بودند، در محکمه نظامي محاکمه شوند زيرا بيگمان دستکم بعضي به جرم خيانت محکوم به اعدام ميشدند.»
متيندفتري در شرح زمينه تاسيس سازمان پرورش افکار ميگويد: «در طي شرفيابيهايي که (به عنوان وزير دادگستري) براي عرض گزارش راجع به تحقيقات از مجيد آهي (وزير راه) نصيب من شد، تبادل نظرهايي صورت گرفت و از اين مشاورهها، فکر تشکيل سازمان پرورش افکار در دماغ شاه توليد شد.»
جايي ديگر يادآور ميشود که: «ابتدا فکر تشکيل سازمان پرورش افکار را در دماغ شاه توليد نمودم و اين مقدمهاي بود براي تشکيل يک حزب سياسي مانند حزب خلق ترکيه. به اين ملاحظه بود که زمينه را بسيار وسيع گرفتم، راديو را که شاه در ابتدا با آن مخالف بود تاسيس کرديم، وسايل فني براي اصلاح مطبوعات فراهم و حتي يک مدرسه براي روزنامهنگاري دائر نموديم، از تئاتر و نمايش که مکتب بزرگي براي تربيت يک ملت است غفلت نداشتيم و يک مدرسه هم براي آموزش هنرپيشگان به وجود آورديم و چون عقيدهام اين است که تربيت اجتماعي در کشور بايد از فرهنگ سرچشمه بگيرد، معلمين و ساير فرهنگيان را به اين منظور تجهيز کرديم ولي عدهاي از متملقين گزافهگوييهايي کردند.»
متيندفتري دانشآموخته مدرسه آلماني تهران بود و سه سال در سفارت آلمان مترجم و منشي بود و در ته ذهن گرايش زيادي به آلمانها در زماني داشت که به قول يکي از مورخان که نامش در کتاب نميآيد: «رضاشاه قوم ژرمن را آريايي اصيل ميدانست و حتي ميخواست ايراني با اين قوم اختلاط داشته باشد و چنانکه دو سال پيش از شروع جنگ جهاني دوم به محسن رئيس وزير مختار ايران در آلمان، دستور داد هيتلر پيشواي آلمان را ملاقات و از سوي شاه ايران پيشنهاد کند که اجازه دهند هر سال يک هزار دانشآموز ايراني براي گذراندن تحصيلات متوسطه و سپس تحصيلات عاليه به آلمان اعزام شوند و دولت ايران سازماني در آلمان براي سرپرستي اين دانشجويان به وجود آورد و تمام امکانات زندگي و تحصيلي و بهداشتي اين دانشجويان را فراهم سازد و پس از آن که دانشجويان ايراني تحصيلات خود را در رشتههاي فني و علمي به پايان بردند، هر کدام از آنها در صورت تمايل همسر آلماني انتخاب کنند و دولت آلمان اجازه دهد که همسران آلماني دانشجويان ايراني به ايران بيايند و براي هميشه در ايران اقامت کنند تا از اين راه بين خون ايراني و خون آلماني اختلاط حاصل شود و کم کم عدهاي از ايرانيها که در قرنهاي گذشته، خونشان با اقوام نيمه وحشي درآميخته شده است، هويت آريايي خود را بازيابند.»