- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 189045 - 203/4
- وزن: 0.30kg
زندگی نامه و خدمات علمی و فرهنگی محمد بهمن بیگی
ناشر: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 288
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1384 - دوره چاپ: 1
کیفیت : نو
مروری بر کتاب
مصور
بنیانگذار آموزش عشایری ایران
آن گونه که از یاداشتها و آثار خود وی پیداست، او به هنگام كوچ ایل، در فاصلة لار و فيروزآباد در زیر سیاه چادری قدم به عرصة حیالت گذاشته است. او زندگی را با تیر و تفنگ و شیهۀ اسب آغاز کرد. سالهای کودکی او از لارستان در جنوب فارس تا ارتفاعات سمیرم در اصفهان به قشلاق و ییلاق گذشت و تا دهسالگی حتی یک شب را هم در شهر و خانۀ شهری به سر نبرد. در كودكي نزد منشي خانوادهاش (ميرزا جواد) سواد آموخت. او در اینباره مينويسد: «پدر من با مهمانداري مرد مهاجري از شهرضاي اصفهان، من و خواهرانم را با خط و ربط مختصري آشنا كرده بود.»
در سال ۱۳۰۸-۱۳۰۹ ايل قشقایی طغيان ميکند و محمودخان كلانتر (پدر محمد بهمنبيگي) به همراه بیست نفر ديگر از سران ايل به تهران تبعيد میشود و به صولتالدوله قشقايي(سردار ایل) كه تحت نظر قرار داشت، ميپيوندد. یک هفته بعد، با فشار عوامل حکومتی، محمد در سن ده سالگي، به همراه مادرش در تهران به جمع تبعيديان ملحق میشود و در مدرسة علمية تهران مشغول تحصيل شده و رتبة نخست را کسب ميکند.
خود او مینویسد: «تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود، من بودم…شب و روز درس میخواندم. دو کلاس یکی میکردم… من اولين كودك قشقايي بودم كه در كلاسهاي ابتدایي شاگرد اول ميشدم… دوران تبعید بسیار سخت گذشت و بیش از یازده سال طول کشید. چیزی نمانده بود که در کوچهها راه بیفتیم و گدایی کنیم. مأموران شهربانی مواظب بودند که گدایی هم نکنیم… روزگارمان در تهران به سختی میگذشت. دستمان از دار و ندارمان کوتاه بود. در طول اقامت یازدهسالة خود در پایتخت هیچگاه نتوانستیم خانهای مستقل و دربست اجاره کنیم.
چند خانوار پرجمعیت ایلی بودیم و در کنار چندین خانوادة کمبضاعت شهری به سر میبردیم. به حاشیهنشینان شهر پیوسته بودیم و در سالهایی که خندق شمال تهران هنوز پر نشده بود، بیرون دروازه دولت زندگی میکردیم… بزرگترهای ما شاید گناهکار بودند. آنها یقیناً گناهکار بودند، ولی ما بچهها گناهی نداشتیم. گناه ما فقط این بود که در زمان رضاشاه و در ایل قشقایی به دنیا آمده بودیم. زمان و مکان تولد ما گناههای ما بودند… رنج کوچک من از فقر بود. رنج بزرگم از استتار فقر بود.»
بهمنبیگی کلاس دهم دبیرستان را در رشتة ریاضی ـ علمی در تهران به پایان میرساند و ناگزیر میشود کلاس یازدهم را در شیراز ادامه دهد. پس از شروع سال تحصیلی، به دلیل این که پدرش جزو تبعیدیها بوده، به او سوء ظن میبرند و برای ادامه تحصیل وی مشکلاتی به وجود میآورند. بالاخره او موفق میشود در دبیرستان دیگری در رشتة ادبی ادامة تحصیل دهد. در اینجا بود که او با دکتر مهدی حمیدی، معلم انشاء دبیرستانهای شیراز آشنا میشود. دکتر حمیدی با پی بردن به استعداد این نوجوان ایلی، او را مورد محبت و تشویق مکرر قرار میدهد و از او میخواهد که هرچه بیشتر مطالعه کند و به نویسندگی بپردازد. بهمن بیگی پس از اخذ دیپلم ادبی، بار دیگر برای ادامة تحصیل در مقطع دانشگاه روانة تهران میشود.
وی در سال ۱۳۱۸، وارد دانشكدة حقوق دانشگاه تهران میشود و در سال اول دانشكده، بر ديوان «اشك معشوق» دكتر مهدي حميدي مقدمهاي شورانگيز مینویسد. او پس از چهارسال تلاش بی وقفه و آمیخته با شور و شوق، سرانجام در خرداد سال ۱۳۲۱، از دانشگاه تهران در رشتة حقوق فارغالتحصيل میشود.
او برای نخستین بار در سال ۱۳۲۲، کتاب “ عرف و عادت در عشایر فارس” را در سن ۲۳سالگی مینویسد که در سال ۱۳۲۴ به چاپ میرسد. وی در این کتاب، با برشمردن آداب و سنن عشایر، مسائل حقوقی و عرفی، زیباییها و مشکلات زندگی آنها، مواردی را برای اصلاح امور عشایر و ساماندهی وضع نا به سامان آنان پیشنهاد میکند. یکی از این پیشنهادات، بردن الفبا بین کوچندگان و روستاهای دور افتاده بوده است.
او در همین باره مینویسد: «شكي نيست كه وجود اين اجتماعات نيمه مستقل، بدوي و مسلّح براي قدرت مركزي كشور غير قابل تحمل، موهن و مخل است، ولي به گمان نگارنده قدرت مركزي نبايد در قبال آن به پرخاش و خشم و ستيزه متوسل شود و باعث ويراني، خونريزي و برادركشي گردد. اين افراد ساده، بدبخت و گرسنه شايستة تربيت و ترحماند، نه ستيزه و جنگ.»
در آن زمان انتشار اين كتاب مورد توجه مجلة «سخن» و گروهي از دانشمندان و نويسندگان قرار میگیرد و اسم و رسمي مییابد که صادق هدايت، مجتبي مينوي، دكتر خانلري، كريم كشاورز و داود نوروزي از جملة اين افراد بودند و يكي از مترجمان آثار هدايت نيز آن را به فرانسه برمیگرداند. پس از انتشار کتاب مذکور، او تمام آن سالها را به سکوت میگذراند و فقط در برخي از مجلههاي آن دوران مطالبی اغلب بینام یا با نام مستعار مینویسد؛ از جمله در «ايران ما» به سردبيري جهانگير تفضلي قلم میزند.
بهمن بیگی به زرق و برق شهر پشت پا میزند و عاشقانه به قلمرو ایل قشقایی که سرزمین اصلی و مادری خود بوده، باز میگردد.پس از بازگشت به ايل، به عنوان دستيار ناصرخان قشقايي (ايلخان جديد) کار خود را آغاز میکند و به دليل استعداد ذاتی و آشنایی با زبانهاي فرانسه، آلماني و انگليسي، باعث پيشرفت ايلخان در مواجهه با خارجيها و مذاکره با آنان میگردد. ایل قشقایی که همواره با انگلیسیها در جدال بود، در جنگ جهانی دوم با آلمانها همکاری داشت و بهمنبیگی تنها مترجم دستگاه ایلخانی به شمار میرفت.
در این دوران عدهای شروع به شماتت او میکنند و میگویند که «تو تصدیق داری، باید به شهر بازگردی و ترقی کنی.» وسوسههای موهوم ترقی، این واژة دوپهلوی کشدار، او را به پایتخت میکشاند. دادگستری به او دادیاری در دو شهر ساوه و دزفول را پیشنهاد میکند، اما او به قول خودش از ترقی در عدلیه چشم میپوشد و به دنبال دیگر راههای ترقی میرود!
سرانجام پس از تلاش فراوان، در گوشة اتاقی پر از كارمندان بانك ملي، صندلي و ميزي به دست میآورد و «به حساب جمع و تفريق محاسبات مردم» میپردازد. اما پس از دو سال ناگهان میز و ترقی را رها کرده و از رتبه و مرتبه و ترقی و تعالی دست میکشد و تهران را به سوی ایل ترک میکند.
انگیزة نیرومند درونی و دغدغة باسوادکردن ایل موجب میشود که ترک کار کند و به ایل باز گردد و بیش از پنج سال، بیآنکه رنگ شهر را ببیند، بر پشت زین اسب عرض و طول فارس را زیر پا گذارد و مسافت میان ییلاق و قشلاق را ـ که یکی در نزدیکی اصفهان و دیگری در خطة لارستان بود ـ بپیماید:
«در ایل بودم. از غوغای شهر گریخته به دامن کوه و بیابان آویخته بودم؛ ولی بیش از پنج سال تاب و طاقت اقامت در بهشت را نداشتم. باز هوای سفر به سرم زد و فرار را بر قرار اختیار کردم…
زندگی من مجموعهای از این فرارها و قرارهاست. من از فرارهایم خشنودترم و بر این باورم که گهگاه فرار بیش از قرار، دلیری و شهامت میخواهد. هنگامی که ستمها چنگ و دندان نشان میدهند و توان رویارویی نیست، راهی جز این نمیماند.»
چندی بعد تلخی خاطرههای زندگی در شهر و احساس عدم آسودگی در ایل او را روانة فرنگ میکند و پس از مرارتهای فراوان به امریکا میرسد و سالی را در آنجا میماند. او از آنجا هم خسته ميشود و «بيماري ايل» گريبانش را ميگيرد و به اميد ايجاد پلهاي استوار، آمادة فرار به سوي ايل ميشود و به وطن بازميگردد…
«با بیماری ایل دست به گریبان بودم. این بیماری از جنس بیماریهای دیگر نبود. درد نداشت، ولی از همة دردها سنگینتر بود. گرفتاری من درونی بود. پزشکان بیرونم را جستجو میکردند و چون عیبی نیافتند لوزة ورم کردهام را درآوردند.»
«یک نیاز نیرومند درونی نمیگذاشت که آرام بگیرم… انديشة تعليم و تربيت اطفال ايل آسودهام نميگذاشت… اعتقاد بزرگتر من بر تعميم سواد و دانش بود. سواد را بيش از هر عامل ديگر ماية نجات ميپنداشتم، اما اعتقاد عمومي زمامداران فرهنگي و غير فرهنگي بر اين بود كه ايل تا زماني كه گرفتار حركت است و اقامتگاه مشخصي ندارد، نميتواند به دانش و سواد دست يابد. اسكان ايل را كه امري پيچيده و طولاني بود، آسان و آموزش را كه مسئلهای آسان بود دشوار ميپنداشتند.»
بهمنبيگي در سال ۱۳۲۹، نخستين مدرسة سيار عشايري را در ساية چادر ميهمانيِ سنتي براي بستگان و خويشان نزديك خود در کنار سیاه چادر پدرش برپا میکند. ادارة اين مدرسه و جابهجایي و استقرار آن همراه با كوچ ايل و اطراق آن، از نظر زمان و شرايط كار براي او تجربة مفيدي بود. «من دريافتم كه هشت ماه در تابستان و زمستان ميتوانم آنها را درس بدهم.» بهمنبيگي این فکر را از طریق وزارت آموزش و پرورش پیگیر میشود، ولی جواب رد میشنود. . با مدير اصل چهار ترومن (هیئت عملیات اقتصادی آمریکا) و سپس با مشاور فرهنگي آن وارد مذاكره میشود. آنها موافقت میکنند كه چادر و لوازم آموزشي را اصل چهار تهیه نماید، به شرط آن كه بهمنبيگي خود معلمان را بیابد و حقوق آنان را تأمين کند.
«خسته و رنجور از چك و چانههاي بيهوده، نوميد از حمايت آموزش و پرورش و پس از سفري بيثمر به خارج از كشور به ايل بازگشتم. نقشة تازهاي در خيالم نقش بست و اين بار، به جاي دولت، به دامن ملت پناه آوردم. من به ياري آن خيرخواهان و همت اين جوانان نيمهباسواد، نخستين دبستانهاي سيار چادري را برپا كردم.»
او دست به دامان ملت ميشود و از بزرگان و متنفذان ايلات استمداد ميطلبد و بالاخره نظر موافق ۱۱۷ نفر از آنان را جلب ميکند. نخستين گروه معلمان از بين افراد باسواد ايل و روستایيان در مسير عشاير شناسایي و جذب ميشوند.
«من بدون حکم و رقم، مدیر دستگاه کوچک و متحرک فرهنگی شدم. در خصوص تعلیم و تربیت تخصص نداشتم. دانشسرای عالی و مقدماتی ندیده بودم. معلمانم نيز با راه و روش تدريس آشنا نبودند. ولي شور و شوق پاسخ همة این کمبودها را میداد؛ چرا که شور و شوق قدرتي دارد كه ميتواند سنگ سخت را بشكافد و چشمههاي روان به جريان اندازد.»
در سال ۱۳۳۰ اولين برنامة عمراني هفت سالة كشور، بدون آنكه به جامعة عشايري ايران و اقتصاد ويژة آن بپردازد، آغاز ميشود. همچنین در زمستان سال۱۳۳۱، در اقدامي سخت سنجیده و فداکارانه و با پيگيريهاي بیوقفه و مسئولانة خود، بهمنبیگی موفق میشود برنامة سوادآموزي عشاير را به تصويب وزارت فرهنگ وقت برساند.
دکتر کریم فاطمی، مدیر کل وقت فرهنگ استان فارس، در اخذ این مصوبه کمکهای درخور تقدیری انجام میدهد، هر چند در بند چهارم آن تأکید شده بود که «يك سيستم مالي تأسيس شود تا بدان وسيله مردم عشاير مخارج حقوق معلمان مدارس را بپردازند.» اما گردانندگان آموزش و پرورش استان فارس آنقدر تعلل میکنند تا بحران سال ۱۳۳۲ پیش میآید و بروز کودتای بیست و هشت مرداد اجرای آن را به تعویق میاندازد، ضمن آنکه قرار داشتن خوانین قشقایی در جبهۀ مصدق هم مزید بر علت شد.
بسياري از معلمان دوره ديده(بهخصوص روستانشينان) براي مدارس عشايري، به خاطر تزلزل سياسي، از كاركردن براي عشاير خودداري میكردند. «اصل چهار» هم بساط خود را برمیچيند ومیرود. خشكساليها، محدوديتهاي مالي عشاير و نارضايتي از این موضوع که چرا فقط عشاير بايد هزينة معلمان را خودشان تأمين کنند، بر مشكلات میافزاید. حقوق معلمان به تأخير میافتد و ادامة كار ناممکن میشود.
تدبير، پشتکار، دلسوزي و فداكاري بهمنبيگي نتیجه میدهد و قلّة مشكلات و موانع، يكي پس از ديگري فتح میشود. در سال ۱۳۳۴ بهمنبيگي موفق میشود با حمايت دکتر کریم فاطمی مديركل وقت فرهنگ استان فارس، ترتيب بازديد گروهی از مقامات وزارت فرهنگ را به منظور نشاندادن پیشرفت شگرف مدارس عشايري فراهم کند. اين بازديد بر روي گروه بازدیدکننده تأثيری مطلوب داشت و كمي بعد وزارتخانه موافقت میکند که حقوق معلمان بهمنبيگي را بپردازد و او نيز متعهد میشود كه به عضويت و استخدام رسمي آموزش و پرورش درآيد.
سرانجام بهمنبیگی پس از دوازده سال تلاش و زحمت، با رتبة سه اداری به استخدام دولت درمیآید. بعد از مدتی دایرة آموزش عشایر به اداره و سپس به اداره کل آموزش عشایر کشور بدل میشود؛ اما مرکزیت آن همچنان در شیراز میماند. از این تاریخ به بعد دامنة کارهای بهمنبیگی از مناطق جنوب فراتر میرود و کل قلمرو ایلات و عشایر ایران را در سراسر کشور دربر میگیرد...