- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 128547 - 66/6
- وزن: 0.50kg
زمانی برای پنهان شدن
نویسنده: احمد بیگدلی
ناشر: آگاه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 104
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1387 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
...هیچ اتفاقی شگفت نیست، از آن رو که پیش از این اتفاق افتاده است با همین شگفتی که اکنون وقوعش نامتصور است. اصل ماجرا، چند سطری بیش نیست و من از هرکس دیگری شنیده ام که مجاز به گفتن اسمش نیسم.شاید«میم»، حرف اول نامش برای نامیدن او کافی باشد.نیست حالا که بیاید و به عنوان شاهد گواهی بدهد.
او که از نخستین آزادگان رها شده از بند اسارت بود«مرداد ماه 1369» در پایان اولین شب نشینی باشکوه خانوادگی، در پاسخ سئوال من که: شگفت انگیزترین خاطره ات را برای من بگو، زمانی دراز و در سکوت به سیاهی شب، پشت پنجره، خیره ماند.
«پس، در خانه بمان، در کنار بخاری. پای پنجره بنشین تا ناصر از تخت پایین بیاید و یونیفرم سربازهای عراقی، را که سروان برایش تهیه کرده بپوشد. بدون عجله یونیفرم را میپوشد و قد راست میکند. سروان، دستهایش را به کمرش میزند و سرتاپایش را برانداز میکند: آن چشمها و ابروهای پیوسته را، گونههای برجسته را که در آن چهره پریده رنگ تحلیل رفتهاند و بازوانی را که با اشتیاق پیش میآیند تا او را در آغوش بگیرند.
در آغوش میگیرد و به سینه میفشارد. آیا این مهر سرکشی که ناگهان در دل سروان سر به شورش برداشته، ناشی از گرمای تن ناصر نیست؟ ــ با لباس که مشکلی نداری؟ با لباس مشکلی ندارد جز آنکه بوی دشمن میدهد، اما پوتینها اندازه نیست. ــ نزدیک مرز عوضشان میکنیم. ناصر نگران است: پا به پا میشود و عاقبت دلش را خالی میکند. میگوید: «نگران شما هستم قربان. توی دردسر میافتین».
سروان هم میداند توی دردسر بزرگی میافتد. امّا «اختیار» کرده است. شاید به جبران آنکه نمیبایست پیش از این اتفاق میافتاد و اتفاق افتاده بود. زیراکه نتوانسته بود به موقع و با فراست پیشبینی بکند و آن ورطه هول و هراس تردید را به تأخیر بیندازد. ــ و اگر توی دردسر بیفتین؟... این را ناصر با تشویش خاطر میگوید و اشاره میکند به سرباز کشیک عراقی که نیست. ــ یک هفته بهش تشویقی دادم و فرستادمش خانه. ــ ولی کافی نیست قربان