- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 162553 - 91/2
- وزن: 0.20kg
زمان و دیگری
نویسنده: امانوئل لویناس
مترجم: مریم حیاط شاهی
ناشر: افکار
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 132
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1392 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
اگر تنهایی در آغاز تحقیق به عنوان وحدتی تجزیه ناپذیر میان هستنده و هستی توصیف شد، این تنهایی از جایی چون پیشفرض "دیگری" ناشی نمیشود. و در عین حال نیز به عنوان کنارهگیری از یک رابطۀ داده شدۀ پیشینی با دیگری هم ظاهر نمیشود. این تنهایی از زیرایستا نشأت میگیرد. تنهایی وحدت اصلی هستنده است، این حقیقت که هستنده در هستی وجود دارد و از آنجا اگزیستنس خود را معماری میکند.
سوژه تنهاست، زیرا که یکتاست. سوژه نیاز به تنهایی دارد، تا آزادی آغازین بتواند وجود داشته باشد، حاکمیت هستنده روی هستی، یعنی به عبارت کوتاه، برای آنکه هستنده وجود داشته باشد. پس تنهایی فقط ناامیدی و وا گذاشته شدن نیست، بلکه قوت و غرور و حاکمیت هم هست. راههایی که در نهایت با مفاهیم ناامیدی درتحلیلهای اگزیستنسیالیستی انجام گرفته، توانسته است تنهایی را به طور موفقیتآمیز پاک کند، به این ترتیب این راهها از یک طرف همۀ مضمونهای ادبیات رومانتیک و بیرونِسک و از طرفی دیگر روانشناسی دربارۀ غرور تنهایی و همچنین تنهایی استثنایی و اریستوکراتیکی را به فراموشی میسپارد.
امانوئل لویناس فیلسوف یهودی فرانسوی زاده لیتوانی است. او اخلاق را به مثابه نخستین فلسفه میدانست.این کتاب مجموعهای از سخنرانیهای لیت فیلسوف آلمانیزبان است. گرچه این فیلسوف یهودی در کتابهای فلسفی خود از تجربههایش به عنوان اسیر در جنگ جهانی دوم، کشته شدن پدر و مادرش در همان سالها وغیره نمینویسد، اما غیر قابل تصور است اگر ما آنها را بیتاثیر در فلسفۀ او بدانیم. این گفته اما از جهانی و کلی بودن فلسفۀ او نه تنها کم میکند، بلکه چه بسا به آن نیز میافزاید.
...با عودت به ریشههای هستیشناسی تنهایی، امیدواریم که بتوانیم بفهمیم که در کجا میتوان از مرز تنهایی گذر کرد. هم زمان میگوییم که این گذر چه چیزهایی نیست. این گذر یک آشنایی نیست، چرا که از راه آشنایی، ابژه، چه بخواهیم چه نه، از طرف سوژه به طور کامل ربوده شده و دوگانگی ناپدید میشود. این یک جذبیت نیست؛ چرا که در جذبیت سوژه از طرف ابژه ربوده شده و اینگونه باز خود را در یک واحد مییابد. تمام این رابطهها به سوی ناپدیدارشدن دیگری سوق داده میشوند.
در این لحظه ما به مسئله رنج و مرگ برخورد میکنیم. نه به این خاطر که اینها موضوعات بسیار زیبایی هستند که به ما رخصت این توصیفات روان و درخشان را میدهند؛ بلکه به این خاطر که تنهایی خود را در پدیده مرگ، در حاشیۀ یک راز مییابد؛ رازی که نباید به طورمنفی به عنوان یک امر ناشناخته در نظر گرفته شود که ما نیاز برداشت یک مفهوم مثبت از آن را داشته باشیم. این مفهوم به ما این اجازه را میدهد که در سوژه، رابطهای را کشف کنیم، که در یک رجعت ساده به سوی تنهایی عقب گرد میکند. نظر به این که مرگ یک راز است و بنابراین نه ضرورتاً هیچ، رفع یک نقطه ارتباطی از طریق دیگری به انجام نمیرسد....