- موجودی: موجود
- مدل: 111538 - 1/3
- وزن: 0.30kg
رگبارها
نویسنده: محمدعلی سپانلو
ناشر: طرفه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 154
اندازه کتاب: خشتی - سال انتشار: 1346 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ جلد و عطف کتاب ساییدگی مختصری دارد
مروری بر کتاب
محمدعلی سپانلو 29 آبان 1319 در تهران به دنیا آمد. او را با لقب شاعر تهران میشناسند. سپانلو علاوه بر شاعری، روزنامهنگار منتقد ادبی و مترجم آثار ادبی بزرگ دنیا به فارسی بود.محمدعلی سپانلو چهارم تیرماه 1382 در مراسمی با حضور هنرمندان ایرانی و هنر دوستان فرانسوی در منزل سفیر فرانسه در تهران نشان نخل آکادمیک را دریافت کرد.
پدر محمدعلی سپانلو کارمند بانک ملی بود و به شعر علاقهی زیادی داشت. او در دوران کودکی محمدعلی برایش سعدی و نظامی میخواند و داستانهایی از شاهنامه روایت میکرد. او تحصیلات مقدماتی را در تهران گذراند و به دبیرستان راضی رفت. زبان دوم در این دبیرستان زبان فرانسه بود و به همین دلیل محمدعلی سپانلو به این زبان مسلط شد.
در سال دهم محمدعلی به مدرسهی دارالفنون رفت در آنجا بود که با داستان دشت پندار در مسابقهی داستاننویسی مجلهی سخن شرکت کرد و اولین داستانش در همین مجله منتشر شد. او هنوز دانشآموز دارالفنون بود که داستان دومش به نام نیزهی پارسی را نوشت. این داستان هرگز موفقیتی کسب نکرد.محمدعلی سپانلو سال 1338 تحصیل در رشتهی حقوق دانشگاه تهران را آغاز کرد. سپانلو بهصورت رسمی در هیچیک از تشکلات سیاسی دانشگاه عضویت نداشت اما بههرحال تحت تأثیر جنبشهای سیاسی آن زمان بود. همان زمان بود که به روزنامهی اطلاعات جوان پیوست و کتابی به نام «پچپچهای در ظلمت» را از فرانسه به فارسی برگرداند. این رمان بهصورت پاورقی در روزنامه اطلاعات چاپ شد.
سپانلو پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه تهران به سربازی رفت و با بازگشت به تهران بهعنوان مترجم روزمزد در رادیو مشغول به کار شد. او در مجلهی فردوس هم مطلب مینوشت. مصاحبهای از سپانلو با آگاتا کریستی نویسندهی معروف رمانهای کارآگاهی در این مجله منتشرشده است.محمدعلی سپانلو سال 43 همراه نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری اعلا، مهرداد صمدی، احمدرضا احمدی، بهرام بیضایی، اکبر رادی و چند نفر دیگر گروهی به نام طرفه را راه انداختند که در آن با همکاری یکدیگر کارهایشان را چاپ و منتشر میکردند....
زیبا و مه آلود به رستوران آمد
از دامن چتر بسته اش
می ریخت هنوز سایه های باران
یک طره خیس در کنار ابرویش
انگار پرانتزی بدون جفت...
بازوی مسافر را
با پنجه ای از هوا گرفت
لبخندزنان به گردش رگبار...
افتادن واژه های نورانی
در بستر شب جواب مثبت بودند
گیسویش شریک با باران
از شانه آسمانخراش ها می ریخت
بر لنبر آفتابگیرها می بارید
بی شائبه از جنس رطوبت بودند
همبستر آب، محرم گرداب
جایی که نشان نداشت دعوت بودند
در فرصت هر توقف کوتاهی
در سایه سرپناه ها
باران که سه کنج بوسه را می پایید
از لذت هر تماس قرمز می شد
لب ها رنگ قهوه را پس می داد
یادآور فنجانی که لحظه ای لب زده بود
و پنجه یخ کرده
زیربغل بارانی
یک لحظه گرم جستجو می کرد.
از گردی قاب چتر
تا دامن ضد آب
موها
ابروها
پستان ها
لنبرها
یک دسته پرانتز بلاتکلیف...
شب ، نرمی خیس، اندکی تودار
آخر صفت تو را گرفت
تا مریم معصوم شود،
کیف آور بود، داغ، کم شیرینی
عین مزه داغ ( که در شغل فروشندگی کافه
مهمان ها تخصص تو می دانستند)
عین شب تو، شبی که پیشانیت
همواره خنک بود
و بوسه تو معطر از قهوه.